امروز با هزار شوق و ذوق بلند شدم برای تماشای فیلم «Coup 53» در کتابخانه دیجیتال جشنواره که دیدم آنجا نیست. امروز فیلم را برای خبرنگاران نمایش میدهند و متاسفانه من مریضهایم با زمان نمایش آن تداخل کرده است و حال نمیدانم چه کنم. به جای تماشای فیلم «تقی امیرانی»، نشستم به تماشای فیلمهای «گسل» (سهیل امیرشریفی)، «شهربازی» (کاوه مظاهری) و «Nimic» (یورگوس لانتیموس).
به طرز غمانگیز و البته هشدار دهندهای هر دو فیلم کوتاه برگزیده از ایران برای نمایش در این دوره جشنواره فیلم لندن به نوعی به مسأله «صحنه سازی» اشاره دارند. من میخواستم در جمله قبل صفت «ناخواسته» را هم اضافه کنم اما دیدم اگر سازندگان از دو مسیر مشترک گویی در حال نمایش روحی هستند در دل جامعه پیرامونشان، اما بعید نیست انتخابکنندگان هم جدا از کیفیت خوب فیلمها بدشان نمیآید ایران امروز هم با چنین تصاویری معرفی شود: جامعهای که با سرپوش گذاشتن یا فرار از اتفاقاتی که محصول ندانمکاریهای خودشان یا نگرشهای فرهنگی و سنتی است حال روی به صحنهسازیهای پیچیده آورده است. یک جور چیدمان پیچیده و طراحی شده که هرکدام قربانیهای خودش را دارد و قربانیهای بیشتری را در پی خواهد داشت.نگرانیهای امیرشریفی و مظاهری درباره جامعه قابل تقدیر است. اتفاقات گسل در دل آموزش چگونگی جستن از زلزله و عواقب آن و جمله نهایی که موقع جراحت به جای زخم باید بالایش را بست که خونریزی ادامه پیدا نکند جدای از توصیف وضعیت شخصیتهای اثر، شاید توضیح وضعیت فعلی یا نوعی پیشبینی است.
شهربازی مظاهری جدا از بدهبستانی با فیلم قبلی او، «رتوش»، اما تا اندازهای یادآور «کرانچو» (پابلو تراپرو) آرژانتینی و «تراژدی» (آزیتا موگویی) از سینمای ایران است و بعید هم نیست هر آدم بد دل و برخی از تماشاگران ایرانی که در جایی حدود ۴۰ یا ۳۰ یا ۲۰ یا حتی ۱۰ سال پیش ایران ماندهاند بعد از تماشایش بگویند بله وضع حسابی خراب شده [تحریمها کار خودشان را حسابی کردهاند] و ببنید کار و اوضاعشان به چه روزی افتاده که البته میشود در پاسخ گفت تو رو خدا دهانتان را ببندید که فقر و بنبست در هر جای دنیا آدمی را به هزار کار وا میدارد. (و بماند که تصویر مظاهری از اوضاع وخیم جامعه با آن آیپد دست کودک و بازی بن تن و آن فروشگاه بزرگ معنای متفاوتتری با فقر مثلا «بچههای آسمان» مجیدی دارد.)
اما فیلم کوتاه لانتیموس هم چیز جدایی از دنیای آثار بلندش نیست. یک جور زیبایی شناسی بصری با همان لنزهای اکستریم وایدانگل و استفاده خاص از موسیقی. روایت مردی که یک روز زن/ رباتی جای او را آشغال میکند تقریبا به راحتی (البته اگر فیلم بلند بود احتمالا این امر با «نا-راحتی» صورت میگرفت). گویی همواره ویروسی غریب در دل آثار او مردمان را بیمار و آلوده کرده است. نوعی بدبینی به روز و روزگار و مناسباتی که انگاری از معنا تهی شده و برخوردی مطایبه آمیز با قدرت و کنشها/ واکنشهایی پوچ که طعم تلخ و غریبشان با تماشاگر خواهد ماند.
قصه دیروز من شد مصداق عدو شود سبب خیر. صبح که با سر درد شدید از خواب بیدار شده بودم و -همانطوری هم که پیشتر گفته بودم- فهمیدم فیلم در کتابخانه دیجیتال جشنواره موجود نیست، با حالی نزار رفتم به بیمارستان برای درمان بیماران. سر درد و یک کار اورژانسی موجب شد درمان مریضهای عصرم را به روز دیگری واگذارم. پس انجام آن کار ضروری مسیرم را کج کردم به سمت محل نمایش فیلم «کودتای ۵۳» و خب از سر خوش شانسی زود رسیدم و همانجا بصورت اتفاقی تقی امیرانی و «والتر مرچ» (تدوینگر و نویسنده فیلم و همچنین تدوینگر «پدرخوانده» و «اینک آخرالزمان» و…) و «فاطمه احمدی» (سازنده «دریای تلخ» و یکی از دستیاران تقی امیرانی در این فیلم) را دیدم.
من تقی امیرانی را از سالهای دور میشناسم. همان زمانی که -سیزده یا چهارده سال پیش- برای ساخت فیلمی درباره روزنامه «شرق» به ایران آمده بود. او در آن زمان از من گفتوگویی گرفته بود که البته در نسخه نهایی آن فیلم از آن استفاده نشد. بعدها که به انگلیس آمدم، او را چندین نوبت اینجا و آنجا دیدم و اتفاقا همانجا بود که فهمیدم دارد به پروژهای درباره نفت و «دکتر محمد مصدق» میاندیشد و مقدمات ساختش را فراهم میکند. ده سال گذشته مدام پیگیر این قضیه بودم و خب همین باب آشنایی هم باعث شد تا او پس از سلام و احوالپرسی مرا به والتر نیز معرفی کند و من هم این فرصت را مغتنم دیدم که کمی با ایشان گپ بزنم. تقی و والتر آمده بودند برای سنجش وضعیت نمایش فیلم و صدای آن و خب پس از فراغت از این مسأله تا پیش از شروع آن با فاطمه رفتند برای خوردن قهوه و من هم باز از آشناییام سود جستم به جمعشان پیوستم. سر میز تقی از چند دردسری که سر فیلم داشت (مثل تمامی آثار مستقل و موانعی که برای آثار مستند و پخش آن همواره وجود دارد) گفت و از آن طرف هم والتر گفت که «ورنر هرتزوگ» فیلم را دیده و پس از تماشای فیلم به او گفته «والتر، این فیلم مهمی است. خیلی مهم، و حسابی تاثیر میگذارد و بحثهای فراوانی به دنبال خواهد داشت». فیلم داشت شروع میشد و من هم باید میرفتم به صف خبرنگاران میپیوستم و به تبعیت از والتر یک سیبزمینی از بشقاب تقی کش رفتم و به صف پیوستم تا فیلم شروع شود!
سالن NF2 به هنگام نمایش نسبتا پر شد. والتر و تقی قرار بود تنها پنج دقیقه ابتدایی فیلم را ببینند و بعد بروند که آمدند و نشستند به تماشای دوباره کل ۱۱۸ دقیقه فیلمشان.
کودتای ۵۳ در لحظه لحظهاش مشخص است که موضوع دغدغه عمر سازندهاش بوده. فیلم به زعم من ترکیبی است از یک روایت شخصی از مواجهه با کودتا و نگاهی غیر شخصی. در حقیقت فیلم همچون قصهای کارآگاهی شروع و در میانه رازی که تقی امیرانی به دنبالش بوده به روایتی استاندارد از کودتا بدل میشود. نقطه گذر بین این دو جهان، رخداد جالبی است که من از گفتنش فعلا پرهیز میکنم.
آنچه در فیلم مشخص است عشق، علاقه و ایمان تمام عیار تقی امیرانی به موضوع مورد نظرش است، همچون دردی که سالهاست با او (و البته با جمع زیادی از ایرانیان) همراه بوده و خب میشود این خشم و درد را از آن واقعه در لحظه لحظه فیلم حس کرد.
او البته نقش و تاثیرگذاری عوامل بیگانه را در رخداد کودتای ۲۸ مرداد برجستهتر دیده و عملا با تصاویر و اسناد آرشیوی و گفتوگوهای متعدد، از صدای «اشرف پهلوی» بگیرید تا محافظ ارشد دکتر محمد مصدق در خانهاش، دخالت همهجانبه دوول آمریکا و انگلیس را در زمین زدن دولت مصدق و پس از آن کودتا برای تماشاگر عیان میکند.
معتقدم او در نمایش آنچه که بدان ایمان داشته و چیزی که در پی آن بوده کاملا موفق است. فیلم در نزدیک به دو ساعت بدون لحظهای وقفه و سکته به مدد تدوین والتر مرچ شما را درگیر موضوعش کرده و دست آخر غمگین و خشمگینتان میکند. در انتهای فیلم شاهد بودم طیف گوناگونی از منتقدان جوان و میانسال و پیر با سلایق مختلف با تقی امیرانی با شور تبریک میگفتند. خودم در گفتوگو با جمعی دیگر متوجه شدم تا چه اندازه این فیلم برایشان روشنگرانه و مجابکننده بوده است و خب انتقادی که شنیدم اشاره بمباران انبوهی از دادهها و اطلاعات درون بود که بعضاً بصورت اجتنابناپذیری اجازه تجزیه و تحلیل را از برخی میگرفته است.
من امیدوارم فیلم حتما در ایران به نمایش در بیاید و بعید میدانم مشکل چندانی داشته باشد و البته میدانم همین الان نمایش فیلم تا چه اندازه مناقشهبرانگیز خواهد بود و سر و صدای زیادی به همراه خواهد داشت و نوعی تفاوت آشکار بین برخورد مخاطب ایرانی و فرنگی را شاهد خواهیم بود.
پس از پایان فیلم باز من به جمع والتر و تقی و فاطمه پیوستم و با ایشان اینبار یک قهوه بستنی خوردیم. والتر راضی از نمایش فیلم جمع را ترک کرد و من و تقی امیرانی هم درباره چند موضوع مرتبط با فیلم بحثهای پر شوری انجام دادیم و اینجا بود که دریافتم این فیلم و لحظه لحظهای که در این ده سال صرفش شده و اساسا دغدغه تمام عمرش بوده تا چه میزان با جان و دل و روح و روان و درد هایش درآمیخته است.
آرزو دارم بتوانم در گفتوگویی با او بعدها شرحی از این شور و حال و درد و سختی ساخت این فیلم بیشک مهم را به مخاطب ایرانی و خارجی زبان منتقل کنم.
این نوشته نخستینبار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات به اینجا و اینجا مراجعه کنید.