
امروز صبح با ایستادن در صف «دو پاپ» شروع شده است و این سیستم عجیب بلیط دادن امسال کمی همه چیز را درهم برهم کرده که بعدا توضیح خواهم داد. دیروز اما روز خوبی بود. بعد از تماشای فیلم فوقالعاده «قصه ازدواج»، به تماشای فیلم «هانی بوی/ پسر تو دلبرو» رفتم. قصه فیلم درباره رابطه دردآور «شیا لابوف» بازیگر با پدرش است در دوران نوجوانی. یک رابطه عذابآور که در آن خودش نقش پدرش را به خوبی ایفا کرده چیزی که وسط برای من پرسشبرانگیز بود غیاب سیستمی است که در فیلم قبلی شخصیتها را برای حق حضانت فرزند جان به لب میکند و اینجا از آن خبری نیست. فیلم بعدی از سینمای آرژانتین با نام «مرگ میآید و چشمان تو را خواهد برد» درباره دو زن همجنسخواه بود. یکی از آنها دارد در اثر بیماری میمیرد و در این گیر و دار برای هم قصههایی را تعریف میکنند که چه حیف تعدادشان کم است.

عصر با خوش شانسی موفق به تماشای «آقای جونز» آگنیشکا هولاند شدم. خانم هولاند خودش برای گفتوگو حضور داشت و سینما هم شلوغ شلوغ بود و عکاسها دورهاش کرده بودند. فیلم آقای جونز با وجود ایرادات فیلمنامه (که حسین عیدیزاده هم به آن اشاره کرده بود) به موضوع حساس گزارش قحطی در شوروی پیش از جنگ جهانی دوم اشاره میکند که نادیده انگاشته میشود. قصه آقای جونز برای من یادآور برخورد با قضیه قتل خاشقچی در این روزگار است و اگر میماندم در سالن حتما از هولاند میپرسیدم ولی متاسفانه باید به فیلم بعدی میرسیدم.

فیلم جذابی به اسم «۳۷ ثانیه» با قصهای درباره یک دختر باهوش و با استعداد که مجبور میشود برای استقلال مالی برای مجلههای مانگاهای پورنو کارش را عرضه کند. قصه اما در اینجا خاتمه نمییابد و به مسیر دیگری میرود. پیش از شروع کارگردان فیلم گفت از تماشای فیلم لذت ببرید. در پایان به کارگردان گفتم که فیلم شما قصه غمگینی را به صورت خوشایندی تعریف کردید. [کاری در فیلم «دندان شیری» هم رخ داده است] با این حال معتقدم تلخی ماجرا نه وضعیت این دختر (که اتفاقا آدم باهوشی است و راهش را پیدا خواهد کرد و حداقل دورو برش آدمهای خوش قلبی هم هستند) بلکه آنجاست که وقتی همه چیز دور او تقلبی است، از او میخواهند در تصویرگری سکس اصیل باشد! کارگردان هم در پاسخ به تفصیل از ژاپن گفت و این روزهایی و قرار شد با او گفتوگویی کنم که بعید میدانم با توجه به حال و هوای فیلم در ایران چاپ شد، اما خوبی ماجرا اینجاست که فیلم محصول نتفلیکس است پس از پخش و امیدوارم حل شدن مسأله سایتهایی دانلود در ایران تماشای آن برای شما میسر شود.

تا اینجای کار کشف امسال من از جشنواره فیلم لندن «پرنده رنگشده» ساخته «واسلاو مارهول» از کشور چک است. این به این معنا نیست که من فیلم را دوست داشتم و برعکس بیاندازه از تماشایش آشفته شدم. در خبرها خوانده بودم که در نمایش آن در جشنواره فیلم ونیز برخی سی دقیقه از فیلم گذشته سالن سینما را ترک کردهاند. البته من تمام سه ساعت فیلم را نشستم و برای همین پریشان شدهام.
کارگردان با قدرت تصاویرش در این فیلم قصه سفر یک بچه را در دل تباهی در جان شما حقنه میکند. او هر بلایی که فکرش را بکنید بر سر این بچه میآورد منزل به منزل، از تجاوز بگیرید تا پرت کردنش در چاهی پر از مدفوع!
همه اینها برای این است که بگوید جهان در زمان جنگ جهانی دوم به آخرالزمان شبیه شده بود و جنگ هیولا میسازد از آدمی. و من ماندهام هنرمند برای تصویر کردن و القای این مفهوم تا کجا اجازه دارد پیش رود، تا کجا خودش شبیه شخصیتهای اثرش میشود و تا کجا من تماشاگر همچون آن کودک در برابر خشونت روی پرده بی احساس شدهام و قسیالقلب. اگر لاسلو نمش چیزی را «پسر شائول» نشان نداده بود، این کارگردان همه چیز را نشان میدهد در بیرون اردوگاه که به شما بگوید اوضاع چقدر خراب بود و آدمی چه موجود تباهی است.
و البته گویا همچنان برای اینکه شناخته شوید در لیگ فیلمسازان برتر بخصوص اگر از شرق اروپا میآیید در ابتدای امر (این کارگردان البته فیلم سومش است بعد از ده سال) باید با فیلمی درباره هلوکاست با این تصاویر فجیع در یادها ثبت شوید برای پروژه بعدی.

همچنان معتقدم و تاکید دارم مشکل سینمای ایران، جدای از فیلمنامه، مسأله کارگردانی است. امروز فیلمی دیدم از سینمای گواتمالا با نام «La Llorona». قصه فیلم درباره نسلکشی جمعی از بومیهای گواتمالا در دوران دیکتاتوری ژنرالهاست. فیلم اما داستان تسخیر خانه یکی از ژنرالها به دست ارواح کشتهشدگان را روایت میکند. من به شخصه در این سالها در آثار بلند کارگردانهای جوان و میانسالمان حرکتهای دوربین و کار با صدا و نور چنین ظریف و حسابشده و اساسا نوعی طراحی بصری/ فرمی را ندیدهام یا مثلا درکی در استفاده از موسیقی کلاسیک یا هر موسیقی دیگری (همچون استفاده از ویوالدی در فیلم دیگری به اسم «آتش به پا خواهد شد» که امروز تماشایش کردم).

در دو پاپ کارگردان از فیلمبردارش خواسته تا نماهای داخلی جذابی از واتیکان بگیرد، آنچنان مشخص از اشیا و نقاشیها و آدمها که دست تدوینگرش را در بازیگوشی و ساخت مجموعه بصری متفاوت و کلیپوار باز میگذارد. واقعیت این است فقدان چنین نماها یا بازیگوشیها بصری و فرمی اساسا از بیتوجهی برخی از کارگردانهای ما میآید و در نهایت فیلمنامههای ما در بیشتر اوقات تنها فیلمبرداری شدهاند تا کارگردانی.
پینوشت: این کارگردان گواتمالایی، Jayro Bustamante، امسال فیلم دیگری در جشنواره داشت با نام «Tremors» درباره مردی از خانوادهاش جدا میشود تا با مرد دیگری باشد و خانواده خود و همسرش او را مجبور میکنند تحت درمان کلیسا قرار بگیرد که همجنسخواهی از سرش بیفتد. فیلم به قدرت اثر دیگر کارگردان نیست با این حال در بخشهای پایانی و فضای کمپ ترک همجنسخواهی کلیسا ابعاد تکاندهندهای مییابد.
این نوشته نخستینبار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات به اینجا، اینجا و اینجا مراجعه کنید.