به دلیل تداخل نمایش فیلم‌ برای خبرنگاران، تماشای فیلم «لوس/ نور» را از دست داده بودم. این چند روز بین چند نفر از منتقدان مدام حرف فیلم و بالاخره موفق شدم آن را دیشب تماشا کنم. فیلم ساخته کارگردان جوان آمریکایی است به اسم «جولیوس اوناه» که در کارنامه‌اش دو فیلم دیگر نه چندان مهم دارد. قصه فیلم بر اساس نمایشنامه‌‌ای است نوشته «جی سی لی». قصه فیلم درباره جوان سیاه‌پوست خوش‌آتیه و درس‌خوانی است که به دلیل انجام تکلیف درسی با معلم مدرسه‌اش وارد منازعه می‌شود و البته این قضیه به تدریج جمع کثیری از افراد دور و بر او را همچون پدر و مادری (تیم راث و نوامی واتس) که او را به فرزندخواندگی پذیرفته‌اند، گرفتار می‌کند. من تماشای فیلم را به شما توصیه می‌کنم و البته با زیرنویس یا دوبله چراکه در گفت‌وگوها مسائل مهمی درباره نژاد، پیش‌فرض‌ها و تلقی‌های عمومی و فرهنگی و داوری مطرح می‌شود. فیلمی که در ساحت فردی/ انسانی و البته سیاسی بی‌اندازه تامل‌برانگیز است.

بعد از پایان فیلم، مدیر جلسه آنقدر از کارگردان پرسید که دیگر وقت به پرسش‌های تماشاگران نرسید. من اما موقع ترک سالن سینما بدو بدو رفتم پیش کارگردان و از او تشکر کردم. به او گفتم فارغ از مسائل فرهنگی و اجتماعی و البته مفاهیم ژرفی که در فیلم ذهن آدمی را مشغول می‌کند، لوس فیلم ترسناکی شده چون عملا در دنیای او همه برای رسیدن به ایده‌آل ذهنی‌شان، برخی از اصول اخلاقی که خودشان به آن اعتقاد دارند و مبلغش هستند زیرپا می‌گذارند. جایی که نمی‌شود در انتها به کسی دیگر اعتماد کرد.
کارگردان به حرف‌های من گوش داد و با سر تایید کرد و چیزی نگفت. من ادامه دادم من البته می‌دانم این براساس نمایشنامه‌ای آمریکایی است ولی احیانا با سینمای اصغر… هنوز کلمه فرهادی از زبانم در نیامده‌ بود که آقای کارگردان با اشتیاق فراوان گفت من عاشق آثار فرهادی‌ام و بارها و بارها تماشایشان کرده‌ام…. و من هم در ابتدا پیش خودم و بعد به او گفتم خب پس بیراه نبود حس من چون او هم تقریبا با شخصیت‌های آثارش اینگونه برخورد می‌کند.

حال در انتهای روزهای جشنواره و مثل همیشه، حال و روز «الیا سلیمان» در پایان «باید بهشت باشد/ بهشت همینه» بیشتر و بیشتر برایم قابل درک است. او پس سفر تلخ و شیرینش به فرانسه و آمریکا و همچون همیشه مشاهده و ثبت بی‌معنایی رفتارها و کنش‌های کوچک آدم‌های دور و برش به فلسطین بر می‌گردد. در کافه‌ای نشسته و به رقص جوانان نگاه می‌کند. دور است از ایشان، دور است از مناسبات این جهان و تنهاست اما با این حال نظاره‌گر شور و هیاهویی در آن نزدیکی. یک هیاهوی امیدبخش.
امسال دو فیلم دیگر هم با رقص و پایکوبی به پایان رسید. یکی «مرگ می‌آید و چشمان تو را از آن خود خواهد کرد» که پس یکساعت و اندی نمایش رنج دسته و پنجه نرم کردن یکی از شخصیت‌ها با مرگ، نمایشی بود از اینکه زندگی همچنان در جایی دیگر جاری و ساری است. یکی هم در پایان «سگ‌ها شلوار به پا نمی‌کنند» که شخصیت مردش پس از تن دادن به یک رابطه سادومازوخیستی برای بازیابی حس و شوقی از دست رفته و آسیب دیدن در میان جمعی به اصطلاح منحرفین/ خستگان جنسی رهایی‌اش را آنگونه بیرون می‌ریزد.

اما من همچنان مثل آقای سلیمان شهروند غریبه این جهان کج و معوج است. از یک طرف نشسته ام مثلا به تماشا و تحسین «مارتین ادن» و اقتباس قابل قبول و چند وجهی «پیترو مارچلو» از رمان «جک لندن» درباره نویسنده‌ای خودساخته‌ای که عملا فردگرایی‌اش او را منزوی‌تر می‌کند، و از طرف دیگر مدام تصاویر این نرده‌کشی و جداسازی مهوع جایگاه تماشاگران زن در ورزشگاه آزادی جلوی چشمم است.
در میانه‌های فیلم باید بهشت باشد، الیا سلیمان به پیش یک فال‌گیر می‌رود تا به او بگوید وضعیت فلسطین چه می‌شود. فالگیر اول کارت‌ها را مرتبط می‌کند و می‌گوید فلسطین حالش به می‌شود. بعد ناگهان ادامه می‌دهد صبر کن اوهم… فلسطین حالش به می‌شود ولی به عمر من و تو قد نخواهد داد. وضعیت ایران هم همین است. حالش خوب می‌شود. باید حالش خوب شود. روزی دوباره بهشت می‌شود. باید بشود. سال‌ها قبل هم همین بساط بود. جمعی بیمار تمام تلاش خودشان را گذاشتند که همه ما را به قهقرای روحی و جسمی و روانی بکشانند. کاری کردند که تن دادیم به نهایت سقوطی از جنس احمدی‌نژاد. سقوطی که همچنان ادامه دارد. اما باید جلوی همه این لجن‌مالی‌ها، همه این تحقیرها، همه این تروما‌ها ایستاد. جایی می‌رسد که آن‌ها که پر زورند و قلدر عقب می‌‌نشینند در برابر این شور جوانی.

در انتهای فیلم سلیمان زنی با سختی دو قابلمه آب را به مقصدی می‌رساند و پس از آن باز همین حرکت را با قابلمه‌های خالی ادامه می‌دهد و در انتهای فیلم، جوانان با ترانه‌ای دو پهلو (مثل کارهای ابی و سیاوش قمیشی مثلا) با شعری نه چندان شاد می‌رقصند و من امیدوارم امروز آنچنان در انتها برای همه وضعیت وخیم نشود و روزی برسد که بدون این همه هجمه و توهین و کنایه و فحاشی و لجن مالی در توییتر و فیسبوک و فضای مجازی و فضای واقعی در کنار یکدیگر پایکوبی کنیم. می‌آید آن روز؟

این نوشته نخستین‌بار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات به اینجا و اینجا مراجعه کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

لطفاً دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید

1 × 1 =