سینمای «کره جنوبی» امسال صد سالگیاش را جشن گرفته است و به همین در کنار نمایش آثار روز سینمای این کشور، تمرکز این دوره بر فیلمهای مهم و مطرح و جریانساز از دهههای گذشته این کشور است.به هنگام مرور نامها جدا از اشتیاق برای تماشایشان، غم و خشمی را نیز برایم به همراه داشت. مقایسه برنامه ریزی وسیع مرکز فرهنگی کره جنوبی برای نمایش فیلمها و معرفی محصولات فرهنگی این کشور با بیخیالی و انفعال و ناتوانی و اساسا بیکار بودن بخش فرهنگی کشورمان به معنای واقعی کلمه گلوگیر و عصبیکننده است. این ناتوانی و نخواستن و بیالویت بودن و سپردن کار فرهنگی به آدم و آدمهایی که اصولاً در راس امور نه دانشی دارند و نه دلی تپنده برای مسالهای که قرار است تنها سر و تهاش را هم بیاورند اگر درش با توصیههایی مقوایی و ایدههایی مخرب فاجعه تزریق نکنند رنج مکرر است تا نمیدانم کی.
اما از آن طرف در لندن یازده دوره است که مثلا دارد جشنواره فیلمهای ایرانی برگزار میشود. برگزاری این جشنواره که اساسا ربطی به کاردار فرهنگی کشور ایران ندارد، تصمیم و در مدیریت افرادی است که به صورت بنیادی شناختی ژرف از تاریخ سینمای ایران ندارند. یعنی اساسا ربط چندانی ندارند به این حال و هوا. مجموعه فیلمهای انتخابی و برنامه ریزی که هیچ و هیچ کمکی به شناخت و معرفی محصولات جدید و قدیم سینمای ایران ندارد و بیتفاوتی و احتمالا خواست پخش کنندگان که برایشان هیچ و هیچ مهم نیست این فیلمها بصورت درست و حسابی عرضه شوند موضوعی است که در این یازده سال قلب و روح مرا مدام میخراشد. زحمتی که کرهایها برای کاتالوگ جشنواره کشیدهاند و دقتی که در انتخاب عکسها و مضامین هر دوره مشاهده کردهام به معنای واقعی کلمه در کنار ایده «حالا این فیلما رو فقط نشون بدیم که دلمون خوش باشه و دوتا دونه ایرونی خارج از وطن به شبی دور هم باشیم مثلا!» به طرز دردآوری حسرت برانگیز و پریشان کننده است.
من فیلم افتتاحیه را به دلیل برنامه ریزی بد مطب و مواجهه با درمان یک ریشه ۳۱ میلیمتری که باعث شد دستم تاول بزند از دست دادم. امسال به دلیل مشغله و خستگی از جشنواره لندن برای گرفتن کارت خبرنگاری خیلی دیر اقدام کردم و با اینحال به من اجازه دادهاند سه فیلم را مجانی ببینم و برخی از آنها را بصورت آنلاین تماشا کنم. شنبه و یکشنبه از آن سه شانسم استفاده نکرده ولی برای تماشای فیلمها به آنجا رفتم.
شنبه فیلم «پارتیزانی از کره شمالی در کره جنوبی» را نمایش دادند. من پیش از نمایش فیلم در خانه مشغول گفتوگویی دو ساعته با آقای «حسن حسندوست» درباره تدوین یک پروژه دیگر بودم (گفتوگویمان در حقیقت ده ساعت شده است) و به هنگام تماشای فیلم مدام ذهنم در چگونگی قطع شدن تصاویر به یکدیگر بود. فیلم دو ساعت نیم بود از سالهای دور کره درباره جنگ بین شمالیها و جنوبیها که گویا برای اولین بار سمت شمالیها را نشان داده بود.
فیلم تصویرگر آوارگی سربازان کره شمالی در جنگلها و کوههای برفی بود و در طول فیلم چند تصویر برای من جالب شد یکی کرکری خوانی میان شمالیها و جنوبیها در یک روستا، یکی دیگر استحمام دستهجمعی پارتیزانها و دست آخر جایی که فردی به اشتباه ضامن نارنجک را میکشد و نمیتواند آن را سر جایش بگذارد و کشته میشود. من از سینمای جنگی کره چند فیلم دیدهام که شاهکارشان «برادری» است و شدیداً تماشای آن را توصیه میکنم. این فیلم در مقایسه با برادری اثر کم رمقتری بود که فکر میکنم بخش مهمی از اهمیت آن به جایگاه تاریخیاش بر میگردد نه لزوما اجرایش که البته آن هم در نوع خودش جالب است این حس ابزورد طاقتفرسای گیر کردن در جنگل و برف که البته این اواخر «استیون سودربرگ» در «چه ۲» دنبال چنین چیزی بود.
کارگردان فیلم، «چانگ جی یانگ»، با سنی حدود هفتاد و دوسال خودش در سالن حاضر بود و بعد از تماشای فیلم به پرسشها پاسخ داد و گفت که آن زمان که فیلم را نمایش دادند با مسأله سانسور دست به گریبان بوده و البته منتقدان دست راستی و چپ به ترتیب او را به همدلی با دشمن/ اونطرفیها و برخورد سانتیمانتال متهم کردند. او ادامه داد بازیگرش احتمالا بعد از تمام شدن فیلم میخواسته او را بکشد از بس که در کوه و کمر و برف راه رفتهاند و خودش هم از ما پرسید اصلا چه شد حاضر شدید دو ساعت و نیم در سینما بنشینید و این فیلم را تماشا کنید. پیش از شروع و بعد از تمام شدن فیلم هم در سالن انتظار نوشیدنی الکلی مشهور فیلمهای کرهای (همان بطری سبزی را که در فیلمهای «هونگ سانسو» میبینید) روی میز برای تماشاگران گذاشته بودند که خب به کار بنده نمیآد.
این نوشته نخستینبار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه کنید.