«پارازیت/ انگل» (بونگ جون‌هو) را دوست نداشتم چون فاقد ظرافت‌ها و پیچیدگی‌های لحنی آثار اولیه سازنده‌اش، «بونگ جون‌هو»، همچون «خاطرات قتل»، «مادر»، «میزبان» و بخش سوم فیلم چند بخشی «توکیو» بود. در فیلم‌های متاخر او که تمرکز بیشتر از روی شخصیت‌‌ها به دغدغه‌ها معطوف شده تلاشی ستودنی همچون «برف‌شکن» در قالب گونه سینمای «علمی-تخیلی»/ «آخرالزمانی» به مراتب برای من تحسین برانگیزتر است تا این فیلمی که بین کمدی و تراژدی در نوسان است. البته شاید مقایسه تجربه حسی بین تماشای خاطرات قتل با این فیلم به لحاظ حرکت تدریجی از طنز به تراژدی در اولی و نوعی نوسان در فیلم متاخر شما را به آنچه مدعی‌اش هستم نزدیک‌تر کند. و بماند که مسأله دگردیسی آدم‌ها و شرایط و تغییر لحن‌ها و حرکت بین حس‌ و حال‌های متفاوت و متغایر شاید خصیصه بخش‌ عمده‌ای از فیلم‌های مهم سینمای کره جنوبی و همچنین برخی از فیلم‌ها ژاپنی و آثار دیگری در آن آسیای شرقی باشد. (از منظری دیگر تغییر/ دگردیسی/ جایگزینی شخصیت‌های خل‌وضع و ساده‌دل که به آثار اولیه او که به تدریج در پایانشان قالب عوض می‌کردند و به نوعی به آگاهی تروماتیکی می‌رسیدند، حال در دنیای آثار جدیدش که از همان ابتدا با درکی اهریمنی در حال زیست در جهانی ترسناک هستند شاید گویای حس و حال و درک خود فیلمساز از جهان پیرامونش و فیلم‌های متاخرش هم باشد)

مشکل من اما با فیلم نه با این ظرافت کمتر در تغییر لحن که قربانی شدن فیلمنامه و شخصیت‌ها (و در حقیقت کلیت فیلم) به دست فیلمسازست برای اعلام پیغامی بی‌اندازه آشکار و آسان‌یاب از سوی او. اساسا معتقدم یکی از دلایل اقبال فراگیر جهانی و تماشاگران جهانی به این فیلم رسیدن به سر منزل مقصود است بدون کمترین هزینه از سوی تماشاگرانی که حال آب‌دیده شده‌اند و آن خشونت انتهایی هم چندان هزینه‌بردار نیست چون فیلمساز گویی عامدانه هرگونه تلاش برای همدلی و همراهی با شخصیت‌ها را از ایشان دریغ کرده است. به واقع و برای مثال روندی که مثلا در فیلم «غروب» (لاسلو نمش) و مجموعه تلویزیونی «نیک» (استیون سودربرگ) برای نمایش / نقد جهان مدرن، ضایعات و مناسباتش صورت می‌گیرد، یا شیوه حمله بی‌رحمانه «یورگس لانتیموس» به مسأله «خودکامگی» و «سانسور» و «جنبش‌ها و حرکت‌هایی به همان اندازه بی‌معنا و مخرب در تقابل با همان جنون جاری در خودکامگی و نظام‌های سیاسی و فکری غالب» در فیلم‌های «دندان نیش» و «خرچنگ»، یا برخورد تامل برانگیز «هیروکازو کورئیدا» در تبیین مفهوم و کارکرد و کارایی «خانه و خانواده» در «دله‌دزد‌ها»، یا نقد «روبن اوستلوند» بر نوعی ریاکاری و جلوه‌فروشی مد روز بی‌ریشه در مواجهه پدیده‌هایی همچون مهاجرت و هنر/ اندیشه‌های مدرن و پست مدرن در «مربع» و دست آخر مواجهه با «مذهب و ایمان و مومن بودن» در دوران معاصر در نگاه «پاپ جوان» (پائلو سورنتینو) به مراتب از برخورد بونگ جوون‌هو در تشر زدن به کره جنوبی امروز مسیر مناقشه‌برانگیزتر و پیچیده‌تری را طی کرده‌اند. از این منظر شاید پارازیت بیشتر به فیلمی همچون «بدون عشق» آندری زویاگینتسف باشد اما با شوخ‌طبعی بیشتر و صراحت کمتر اما به همان میزان با شخصیت‌هایی که کتر می‌توان با ایشان همدل و همداستان شد.

احساس نوعی پس‌زدگی را که در بدون عشق برای مثال با نمایش کلمه روسیه روی لباس مادر خالی از عاطفه فیلم تجربه کردم، اینجا با لحظه وقوع سیل در یک سوم پایانی اثر از سرگذراندم. در حقیقت در همان لحظه بود که حس کردم با نگاهی از جنس «مجید مجیدی» طرفم. اگر در «آواز گنجشک‌ها» مرد فقیر حریص و فرزندش به خاطر آرزو/ طمع وضعیتی بهتر، خانه و ماهی‌ها را از دست می‌دهند و پدر علی در «بچه‌های آسمان» وقتی کمی سقف آرزویش را فراتر می‌برد دیگر همان یک دوچرخه زپرتی را از دست می‌دهد، اینجا انگاری خانواده فقیر قصه با آن سیل آخرالزمانی دارند عقوبت و جزای گناهشان را می‌پردازند. اما نکته اینجاست که این باران‌ها همیشه می‌بارد در کره‌جنوبی (و من خودم زیرش گیر کردم) و این بار اول نیست که آب خانه این افراد را ویران کرده که قرار باشد مرا به نوعی همدلی مجیدی‌وار وادار کند وقتی کثافت از درون توالت فوران می‌کند در آن شرایط. به زبان دیگر تمام اجزای فیلم طوری چیده و مهندسی شده که ما اهمیت این سیل و کمی بعدتر آن مهمانی آخرالزمانی نهایی را دریابیم. وقتی مثال از دندان نیش زدم برای این بود که تاکید کنم فاجعه نهایی و اجتناب‌ناپذیر نهایی آن فیلم پس از تمرکز شدید بخش‌های دیگر آن در ترسیم دقیق جنون جاری در آن خانه چقدر باورپذیرتر و دردناک‌تر است در مقایسه با این کشتار به مراتب کمتر تحریک کننده برای من (تاکید می‌کنم من چون استقبال تماشاگران و منتقدان اما چیز دیگری می‌گوید)

نگاه/ نقد و پیش‌بینی بونگ جوون هو برای دیروز، امروز و فردای کره‌جنوبی که درش تمامی افراد در حال تغذیه انگل‌وار از یکدیگرند و در پایان بصورت اجتناب‌ناپذیری خواسته و ناخواسته و مجنون‌وار از همدیگر انتقام می‌گیرند در نقطه شروع برای من با اگر و اماهایی روبرو است. دو قطبی تشدید و اغراق‌شده درون فیلم (که گویی قرار است برآمده از نوعی کمدی سیاه و ترسیم کاریکاتور گونه جهان اثر و البته واقعیت جاری باشد) موجب شده مسیر حرکت تا برخورد میانی فیلم با آرامشی غیر قابل باور و به طرز عجیبی بدون دست‌انداز طی شود. در یک سمت جماعت فرودست بی‌اندازه باهوشی را داریم که بدون لحظه‌ای تامل و وجدان و همچون بولدوزر به پیش می‌روند تا ته خط و نه با مقاومتی درونی روبرو می‌شوند و نه با مانعی بیرونی در فتح خانه. اصولاً وقتی سمت پولدار اینقدر احمق است و واداده دیگر چه جای مقاومت و مانعی وجود دارد! در پاسخ اما می‌شود گفت غرض آن تعارض میانی است و اصولاً و ابدا اهمیتی ندارد اگر پیدا شدن لباس زیر دختر در خودرو اینقدر آسان و زود رخ می‌دهد و خب اگر این حیله نمی‌گرفت آن‌ها اینقدر باهوش بودند که به ترفند جدیدی روی بیاورند.

موقعیت جذاب و غیرقابل پیش‌بینی و به زعم من برگ برنده پارازیت در آن تقابل میان اثر در آن شب بارانی است که افراد به تدریج قامتی همچون سوسک و حشرات دیگر را نیز پیدا می‌کنند. اما ایده‌هایی از این دست متاسفانه ادامه نمی‌یابد و کمی بعدتر با آن سیل آخرالزمانی و از آن بدتر خودآگاهی شخصیت پدر خانواده و غرور شکسته شده‌اش مقدمه‌ای می‌شود و برای آن کشتار در مهمانی. برای من باز دشوار است در کنار نمایش برگزاری مهمانی تولد در روزی که شهر را سیل فرا گرفته (که قرار است نفرت بیشتر بیفزاید) فهم واکنش پدر خانواده به درک ناگهانی وضعیت لجن‌گرفته‌اش، و پرسش اینجاست آدمی که تا به امروز در آن خانه می‌زیسته که روبرویش آدم‌ها ادرار می‌کنند واقعا تا به حال نمی‌دانسته و از کس دیگری نشنیده بود که چقدر وضعیت بوی خودش (بخوانید زندگی‌اش) وخیم است؟ و اساسا به نظر شما چنین آدمی می‌تواند در شب فاجعه کنفوسیوس‌وار به فرزندش بگوید «بهترین و کارآمدترین نقشه/ برنامه، نقشه‌نداشتن/ بی برنامگی است»؟

به همین دلیل است که می‌گویم در پارازیت همه چیز چیده شده تا تماشاگر تنها اهمیت نتیجه نهایی آن مهمانی را دریابد. بونگ جوون‌هو در برف‌شکن هم البته قصد داشت جهان امروز ما را به زیر اخیه بکشد و خب به نظر من موفق شده بود در هرکدام از آن واگن‌ها به لحاظ بصری پیشنهادی تازه بدهد. آنجا هم با فیلمی طرف بودیم سرشار از قصه و درهم تنیده شده برای رسیدن به نگاهی انتقادی. اینجا هم البته قصه مسیرها و فصل‌های گوناگونی را در نظر گرفته اما شاید تنها همان فصل میانی است که برای من معنا و استعاره‌‌اش در دل قصه می‌نشیند، جاییکه نسبت آن فرد دیوانه محروم‌ترین در زیرزمین نمور آن خانه تعبیه شده برای مقابله با خطر کره شمالی به آن خانواده مرفه و آن خانه شیک و پر رونق در ابعادی دیگر نسبت همان خانه و خانواده ضد قهرمان ما را با سئول و کشور کره جنوبی به یاد من می‌آورد.

یک توضیح هم بدهم که با آوردن نام مجید مجیدی و سینمایش (که بچه‌های آسمان و رنگ خدای‌اش را دوست دارم) قصد تخفیف و تحقیر فیلم را نداشتم اما اگر بخواهم مثالی از سینمای ایران بزنم در نقد فیلم پارازیت لحن دوگانه، شخصیت پردازی، نگاه همراه با ترس، نقد اجتماعی و سیاسی و طبقه‌بندی شخصیت‌ها را در فیلم «بانو»ی داریوش مهرجویی به مراتب ژرف‌تر و استوارتر از پارازیت یافته‌ام.

پی‌نوشت: امسال در جشنواره فیلم لندن فیلمی بود به اسم «Workforce» که حتما شما را به تماشای آن توصیه می‌کنم.

دیدگاهتان را بنویسید

لطفاً دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید

15 − یک =