شب گذشته پس از تماشای فیلم «عرق سرد» (سهیل بیرقی) با خودم به چگونگی نمایش روابط/ تمایلات همجنسخواهانه در فیلمهای چند سال اخیر سینمای ایران فکر میکردم. سالهای دور اگر میشد لمحههایی از این تمایلات/ گرایشات به زبان نیامده را که بیشتر جنبه «برادری عاشقانه اما نه تنانه و جنسی» (Bromance) داشتند در آثاری همچون «گوزنها» تا «دندان مار» و «ردپای گرگ» مسعود کیمیایی و با صراحت بیشتر در «دایره مینا»ی داریوش مهرجویی یا حتی حسی از آن را در «نفس عمیق» (پرویز شهبازی) یافت، حال این مسأله با وجود تمام پردهپوشیها وجوه آشکارتری پیدا کرده است.
از «مادر قلب اتمی» (علی احمدزاده) و صمیمیت/ شیطنت بین «ترانه علیدوستی» و «پگاه آهنگرانی» اگر بگذریم، عرق سرد ورای نمایش خود خود ذات ریاکارانه و عصبیکننده برخی از آدمهایش (با بازی عالی «امیر جدیدی» و «سحر دولتشاهی) و قوانین مخرب و نادرست و ناعادلانه موجود ایران در روابط زناشویی، داستان انتقامگیری مردی است که زنش او را پس زده است. میشود با خوانشی تصمیم «افروز» (باران کوثری) را بصورت استعاری نتیجه همان نابرابری موجود در سطوح دیگر روابط زناشویی دانست (با آن جمله «دادی، دادم»). یا با خوانشی دیگر آن را همچون یک تصمیم کاملا شخصی برآمده از شناخت بیشتر از خود و گرایشات خویش پس از چند صباحی سر کردن زیر یک سقف با دیگری پنداشت. به هرحال نتیجه نهایی همان مسواک زدن همراه با تنفر است بعد از آن شب سر کردن با یاسر و همخانگی یکساله با هم تیمی اش با آن احساس صمیمانه و قابل باور خلوت/ از خودگذشتگی او و فوتبال بازی کردن افروز با مردها و….
فیلم عرق سرد اما این مسأله را- که شروع منازعات این دو نفر بوده- در لابلای درگیری حقوقی و اجتماعی بین یاسر و افروز جایگذاری کرده و راستش فیلم وقتی تمام شد من حس کردم کاش زمان بیشتری به خلوت افرادش اختصاص داده بود چرا که هر جایی که افراد با هم تنها میشوند فیلم جذابتر میشود.
در سالهای اخیر به دلیل حضور فیلمهای بیشتری درباره همجنسگرایان حال فیلمها دیگر به تصاویری از وضعیت تنهایی و تکافتادگی یا نمایشی رومانتیک و ستایشگرایانه از آنها محدود نشده است. حالا در کنار مصائب ایشان در جوامع مختلف، ما در فیلمها تصاویری میبینیم از حسرت، خشم، انتقام، خیانت، جنایت، سرخوردگی و… در روابط همجنسگرایان، دقیقا همانطوری که بین افراد دگرجنسگرا در جریان است، نمایشی از احساساتی که هر انسانی با هر گرایش جنسی بدون شک از سر میگذراند. برای مثال به دو فیلم «چاقو+ قلب» یا «غریبه کنار دریاچه» نگاه کنید که درش یک همجنسگرا قاتل زنجیرهایاست در میان افرادی با گرایشاتی همچون خود او.
نکته جالب در سینمای ایران رسیدن به چنین تصویری بدون طی شدن آن نمایش رمانتیک آغازین است. فیلم «احتمال باران اسیدی» (بهتاش صناعیها) که اساسا فیلمی درباره آدمهای تکافتاده و اقلیتها در جامعه ماست، در کنار نگاه همدلانهاش با شخصیت اصلی (با بازی فوقالعاده «شمس لنگرودی») اما پنداشت و تصور غلط او و نوعی خیانت فرد مقابل را برای تماشاگران عیان میکند. از سویی دیگر فیلم «هجوم» (شهرام مکری) را داریم که تماشایش خیلی ناخواسته حسی متضاد را موجب میشود. از یک سمت به دلیل نمایش جهانی مردانه و کلابی از مردان همجنسگرا در آن ورزشگاه (جهانی که حضور زن درش یک تهدید است و در دیوارهایش علامت زن مرد ممنوع دیده میشود) فیلمی پیشرو به حساب میآید و حتی یک قدم جلوتر نمایش همجنسخواهی که آدم میکشد و آن فضای مخوف بین این گروه از افراد که با حال و هوای سینمای این روزها همخوانی دارد، اما از طرفی دیگر ترکیب آن زن هراسی در کنار مفاهیم سیاسی و نقد فرقهگرایی، در انتها رستگاری شخصیت اصلی را به نوعی در بازگشت به دگرجنسگرایی مییابد و باز تاکید میکنم برای این پایان اصولاً تدبیر خاصی اندیشه نشده است و من فکر میکنم نویسنده و کارگردان به تنها چیزی که در تار پود اثرشان فکر کرده بودند وجود و حضور جمعی از همجنس خواهان در آن ورزشگاه بوده است در کنار نقد فرقهگرایی که با تمرکز بر فرقهای که شمایل و تمایلات همجنسخواهانه دارند عملا این پایان حاصل شده است. پایانی که در عنوانبندی پایانی حاوی شعری از مولوی است که در دلش مثلا به رابطه شمس و مولانا هم اشاره دارد.
پینوشت: من در میان این آثار فیلم «تهران شهر عشق» (ساخته علی جابرانصاری) را از قلم انداخته ام که اتفاقا فیلم بسیار جالب و جذابی است.
این یادداشت نخستینبار در فیسبوک منتشر شدو برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه کنید.