زمان کودکی، نام محمدعلی کشاورز با نوعی بدذاتی و خشونت نقشهایش گره خورده بود. آن زمانها و در بیشتر اوقات برعکس «جمشید مشایخی» یا آدم بده بود یا طرف بدها. اولش که خوابگزار اعظم بود در «سلطان و شبان» (داریوش فرهنگ)، و با آن فراست خاص خودش که میبایست سلطانِ شبان شده (مهدی هاشمی) را در آن سفر از خرابکاری مصون بدارد و خب مدام هم از دست او به تنگ میآمد. بعدش در «مردی که موش شد» (احمد بخشی) از دادن مالیات فرار میکرد با کلی ترفند، و در «کفشهای میرزا نوروز» (محمد متوسلانی) میرزا نوروز (علی نصیریان) بدبخت را تا دم مسلخ برد و در «کمالالملک» (علی حاتمی) هم در نقش اتابک فتنهگر اصلی بود در دربار ناصرالدین شاه.
در «هزاردستان»ِ حاتمی در اولین حضور و نمای معرفی، در لباس پاره و مندرس میان خاک و خل و با یک گاری استخوان جمع میکرد و برای خودش آبگوشت میپخت و چشمان ما از همان ابتدای حضورش گرد شده بود از هیبت و رفتار غریبش در آن ناکجاآباد و قبرستان استخوانها. چه آن زمان که چند قسمت بعدتر مستی به سرش افتاد در آن سکانس دیدنی، و قهوهخانه آکاووس را زیر و رو و سیبها را به آسمان پرتاب کرد و درخت از زمین درآورد و با آجر هم که به سرش زدند آخ نگفت و وقتی سر یکی از آن لوطیها را کرد روی شیشه و حاتمی حرکت خون را روی سر بی موی آن بزن بهادر بیجان نشان داد و چه آن زمان که بساط نمایش «دختر لر» را بهم زد، یا با لنگه کفش دهان رضا تفنگچی (جمشید مشایخی) را پر خون کرد، فهمیدیم با بدکسی طرفیم و زمانه مردِ خبیث تازهای شروع شده است و هیبت و حضور ترسناک و پریشانکنندهاش در طول زمان کش آمده. کفیل شعبه تأمینات (جهانگیر فروهر) هم بد اشتباهی کرد که در آن شب دستگیری او مثل مرغ پربسته توی کوچهها با ساز و دهل چرخاندش. کفیل صبح فردای آن شب در سلمانی جزای درافتادن با او را پرداخت و سرش گوش تا گوش به دست شعبونخان بریده شد. سکانس سر بریدن در سلمانی در کنار چند سکانس خشونتبار فیلم «سفیر» (فریبرز صالح) در همان ایام کودکی مواجهه مستقیم و بیپرده من با خشونت و خون بود. اصلا همین شد که در قسمت بعدی هزاردستان کار رضا تفنگچی را در آن کاروانسرای مخروبه تمام شده میدانستم و وقتی شعبون و دار و دستهاش به ترفند رضا در چاه شدند نفس راحتی کشیدم. آن زمان شنیده بودم که پس از دستگیری شعبان و ابوالفتح (علی نصیریان)، در زندان شعبان ابوالفتح را به طرز فجیعی میکشد در اجرایی حتی وحشتناکتر از قتل کفیل که گویا سانسور شده بود. در گفتوگو با آقای حسندوست (تدوینگر مجموعه) فهمیدم آن سکانس فیلمبرداری اصلا نشده است ولی گویا حاتمی طرحهایی در سر داشته است برای زندانی شدن آن دو و آن قتل دهشتناک.
حاتمی بعد از هزاردستان قرار بود در ابتدا نقش برادر بزرگ خانواده فیلم «مادر» را به «عزتالله انتظامی» بدهد که از قرار معلوم با وجود بررسی گریم به دلایلی به سرانجام نرسید این گزینش و نقش از آن محمدعلی کشاورز شد. حضور و جلوه کشاورز در نقش «محمدابراهیم» با همراهی صداپیشگی «منوچهر اسماعیلی» به قدری تماشایی و ماندگار میخکوبکننده بود که بعید است بتوانیم کس دیگری را به جای او در این نقش باور کنیم. به راستی مدل لمپنمابانه انتظامی از محمد ابراهیم موجود دیگری خلق میکرد و این خشونت گره خورده با جثه کشاورز که «غلامرضا» (اکبر عبدی) را کشان کشان تا حمام میکشد و آنگونه «جلالالدین» (امین تارخ) و خواهرانش را تحقیر میکند موقع مواجهه اولیه با مادرش یکجوری با چهره و کلامش میگوید «مادر که هنوز سرپاست…» تا کفرمان بیشتر در بیاورد و البته جلوی «جمال» (جمشید هاشمپور) -و به نوعی زنش- میدان را خالی میکند به طرز ژرفی کیفتی مرعوبکنند و مفرح پیدا کرده است.
به هر صورت کشاورز آن شمایل مخوفش را همچنان در سالهای بعد نیز با خود داشت چه وقتی سر از «ناصرالدین شاه آکتور سینما» (محسن مخملباف) در آورد یا «گرگها» (داوود میرباقری) در ازمنه قدیم و چه در تلهتاتر «غروب روزهای آخر پاییز» (محمد رحمانیان) که آخرش اگر درست یادم باشد «احمد آقالو» را بعد از کشف رازش از پنجره به بیرون پرت کرد و البته «پدر سالار» (اکبر خواجویی) که حضور و خواست سنتی عذابآورش هر یکشنبه در کنار کسانی چون «پری امیر حمزه» در «آریشگاه زیبا» (مرضیه برومند) و «در پناه تو» (حمید لبخنده) و «جمیله شیخی» در «پاییز صحرا» (اسدالله نیکنژاد) در آن سالها و البته علی نصیریان در «شهرزاد» (حسن فتحی) در این سالها تصویر و تجسم خفقانآور نگاه و قدرتی مخرب و به شدت آسیبرسان در خانوادهها بودند.حالا که بیشتر فکر میکنم،
یادم میآید که محمدعلی کشاورز کمی قبلتر از مجموعه تلویزیونی پدر سالار، این حضور رعبآور ویرانگرش را در «خسوف» (اثر نادیده گرفته شده و قدر ندیده «رسول ملاقلیپور») به تماشاگر نشان داده بود. نکته جالب اینجاست که نمایش ظلم و ارعاب وی دست آخر همیشه خود او را نیز به زانو در میآورد. شعبونخان با تیرهای سلاح مفتش از پای درآمد، پدر سالار و مردی که موش شد سکته کردند، صدراعظم ناصرالدین شاه پس از کلی خدعه زیر نگاتیوها دفن شد و مرد جائر خسوف هم میان آتشی که برافروخت دستآخر در آن نیزار با ماسک اکسیژن تنها ماند. سالها که گذشت و بزرگتر که شدم نشانههایی از وجوه منفی نامطبوع او را در فیلمهای قبل انقلابش نیز دیدم در همان نقش مدیر مدرسه «رگبار» (بهرام بیضایی) که مدام دست در دماغش میکرد و میخواست دخترش را به آقای حکمتی (پرویز فنیزاده) قالب کند یا همان دکتری که شب به پاسگاه فیلم «خشت و آینه» آمده بود و انگاری ریگی به کفش داشت یا یکی از شخصیتهای «شب قوزی» (فرخ غفاری) که خطاکار بود یا….
به هرحال به همین دلیل شاید حضور بیتنش او در فیلمهای «دلشدگان» (علی حاتمی) و از آن مهمتر «زیر درختان زیتون» (عباس کیارستمی) – و البته مجموعه «داییجان ناپلئون» (ناصر تقوایی)ـ قامت یگانهای به او بخشیده است. کیارستمی با انتخابش در ابتدا همه ما را شگفت زده کرد. ما که سالهای سال در فیلمها تصویر او را باصدای «احمد رسولزاده» شنیده بودم، ناگهان در ابتدای زیر درختان زیتون یادمان آمد که صدای واقعی او چگونه است آن هم وقتی خودش را معرفی میکرد. کیارستمی در آن قامت پدر اقتدارگرای همهکاره زورگو که سر رشته همه امور مشوش کننده را در دست داشت و از این نظر انگاری به تعریف کسی همچون «کارگردان یک فیلم» نزدیک بود، اما گویی چیزی مهربان و دوست داشتنی دیده بود. یک بلد راه که از دست بازیگرش ابدا خشمگین نمیشد و به حرفهای «حسین رضایی» گوش میکرد و آخر سر هم انگاری یک جوری میزانسن را چید که آن پسر به دختری که دوستش داشت برسد. محمد علی کشاورز بیش از نود سال عمر کرد و با جمعی بزرگترین و بهترین کارگردانهای تاتر و سینمای ایران از ابراهیم گلستان و ناصرتقوایی و بهرام بیضایی و فرخ غفاری تا محسن مخملباف و رسول ملاقلیپور لحظاتی به معنای واقعی کلمه فراموش ناشدنی را برای ما رقم زد. این روزها که سینمای ما خالیتر از همیشه است و اساسا حضور کسی شوری بر نمیانگیزد آنچنان که باید و شاید، نگاه به سالهای قبل سینما و تلویزیون و تاتر ما خود گویای همه آن چیزها و کسانی است که فقدان و وادعشان بیش از هر اندوهی خلوتی این روزها را به رخمان میکشد. بهشت شاید جاییست شبیه پایان زیر درختان زیتون، یک دشت سر سبز که دو عاشق سفید در ته آن به هم میرسند. دوست دارم و معتقدم محمدعلی کشاورز و تمامی آن کارگردانها و بازیگرانی که با آنها همکاری داشت و پیشتر از او فوت شدهاند در چنین جایی دور از همه این بدحالی دوران ما، روز روزگاری خوش را از سر میگذرانند. خدایت بیامرزد کشاورز، محمدعلی.
این نوشته نخستینبار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه کنید.