بعد از خبر درگذشت دکتر «فرزین راه انجام»، همدانشگاهی عزیزم، بعد از پنجاه روز بستری شدن در بخش مراقبتهای ویژه به خاطر کرونا که بیاندازه تکان دهنده بود امروز صبح با خبر فوت دکتر «مهدی جعفری» دیگر از درون به تمام معنا ویران شدم.
دکتر جعفری، استاد درس جراحی فک و صورت ما در دانشکده دندانپزشکی دانشگاه آزاد تهران بود. مردی بغایت شوخ طبع و دانشمند و متبحر در رشته جراحی و ایمپلنت. حضورش در همان برخورد اول همه ما را مجذوب خودش کرد و بدون شک تکتک دانشجویان آن دانشگاه و باقی دانشکدههای دندانپزشکی که در آنها بصورت نظری و عملی تدریس کردهبود کلاسهای درس او را با آن لهجه به معنای واقعی کلمه شیرین اصفهانی فراموش نخواهند کرد.در آن سالها من در دانشکده گاو پیشانی سفید بودم. به خاطر مو و ریش بلندم و نوشتن در مطبوعات و چاپ نشریهای به نام «سرو»- که بعد از سه شماره توقیف شد- تقریبا بیشتر اساتید مرا میشناختند اما غیر دکتر «مسعود رضایی» (رئیس بخش تشخیص) کسی چندان مرا جدی نمیگرفت. این قضیه ادامه داشت تاسال آخر دانشگاه که من برای ساخت فیلمی درباره اساتید با دوربین ویدئو در تک تک بخشها سرگردان بودم. وقت گفتوگو با دکتر جعفری کمی در پاسخهایش – بر خلاف شیوه تدریسش که ابایی از شوخی و طعنه نداشت- با من محافظهکاری پیشه کرد. آن زمان از دانشجویان سال بالایی شنیده بودم که به سینما علاقه دارد برای همین وقتی که گفتوگو تمام شد و دوربین را خاموش کردم گریزی زدم به سینما و خب این قضیه مقدمه یک دوستی بیاندازه ژرف و عنایت ویژه ایشان به من شد.دکتر جعفری به واقع در کنار چند دانشجوی همکلاسی و چند دکتر فارغالتحصیل شده تنها استادی که بیاندازه به سینما و هنر علاقه داشت. روی میز اتاق محل انتظار بیمارانش را بر خلاف بیشتر دندانپزشکان که مجله دانشمند و خانواده سبز و از اینها میگذاشتند، پر از ماهنامه فیلم کرده بود.آن را بعد از فیلمبرداری با هم درباره «دیوید لینچ» و «پل توماس اندرسون» حرف زدیم. بعدش فهمیدم عاشق «پیتر گرینوی» است و … دیگر همین طور صحبتمان پیش رفت تا نفهمیدیم وقت چطور گذشت. در آن زمان از من چند فیلم خواست که برایش بردم و چند باری هم در مطبش به دیدار او رفتم.دو سال بعد من از ایران سفر کردم. در تمام مدت آن سالها از طریق و پدرم که بیمار ایشان بود جویای حال من بود و مدام از اینکه به سینما و هنر و ادبیات و سیاست! علاقه دارم به پدرم انرژی مثبت میداد. بعد از قبول شدن در امتحانهایی که پیش نیاز کارکردن در بریتانیا بود و پس از فارغالتحصیلی در رشتههای ترمیمی و اندو، دکتر جعفری بیش از پیش مرا مورد عنایت خودش قرار داد. این چند سال آخر به شدت اصرار داشت که مرا به خانهشان برای صرف ناهار دعوت کند. هربار که آنجا میرفتم به اندازه چهار نفر برای خودمان غذا سفارش میداد و مرا شرمنده خودش میکرد.در طول این چند نوبت من تازه دلیل آن محافظهکاری را دریافتم. دکتر جعفری عضو فعالین جبهه ملی و ملی-مذهبیهای اصفهان بود که هم پیش از انقلاب و بعد از انقلاب برایش دردسرساز شده بود. مدتها پاسپورتش به او نمیدانند و در بازنشستگی کلی اذیتش کرده بودند. بااینحال همه جا به خاطر دانش وسیعش و تسلطش به دو زبان انگلیسی و فرانسه باز بصورت حقالتدریسی برای حضورش سر و دست میشکستند.
این اواخر هم البته دیگر محافظه کاری را کنار گذاشته بود در فیسبوک اتفاقا حسابی به خیلیها طعنه میزد. یک وطن دوست واقعی بود و از هرچه مزدور و خائن داخلی و خارجی متنفر.مدتها تمام آرزویش دیگر ازدواج من بود. بارها و بارها با من بحث میکرد که این پادکست و نوشتن و فلان و بهمان خوب است اما بدون ازدواج کامل نیستی. چند بار هم چند نفری که همگی از آشنایانش بودند به من معرفی کرد. آخرین بار دختر زیبای دندانپزشکی را به من معرفی کردهبود که آن هم به سرانجامی نرسید. البته دکتر بیسرانجامی قضیه را متوجه شد. مدتها بود با سرطان دسته و پنجه نرم میکرد. امسال دیگر نشد او را ببینم و آن ناهار همیشگی مفصل برگزار نشد. پیش از ایام در خانه ماندن چندین بار مفصل درباره مقولات «همجنسخواهی» که به شدت با آن مشکل داشت و در صفحه من با چند نفر هم بحث شدیدی پیدا کرده بود، وودی آلن که از او بدش میآمد، سینما، ازدواج و تنهایی من، نگرانیهایش برای ایران و… حرف زدیم. از چند وقت پیش تلفن را دیگر جواب نمیداد تا اینکه امروز خبر فوتش را شنیدم.به راستی درونم از شنیدن این خبر به شدت ملتهب شد. دکتر جعفری برای من مثل پدر بود. بیاندازه نگران و دلسوز. دلش میخواست من خوشبخت شوم. فرزند بیاورم. خانواده تشکیل دهم. از آن افراد مدرن اما سنتی بود. در آمریکا تحصیل کرده بود اما بیاندازه دلبسته فرهنگ و سنت ایران بود. همزمان منتقدش بود و دوستدارش. مشکلش با برخی فیلمها و گرایشات و تحلیلها به همان سنت بر میگشت. با او خیلی خیلی محترمانه بحث میکردم و میدانستم نباید دلش را بشکنم و هزار پشتک و وارو میزدم که درباره فیلمایی که دیده و ندیده برایشان صفت «Bullshit Movie» را به کار میبرد یکوقت از من نرنجند.دلم بدجوری گرفته، هیچ فردی اینگونه پدرانه در این سالها هوای مرا نداشت. خدایت بیامرزد دکتر جعفری، مهدی، استاد همه ما. تا آخر عمر به یادتان هستم و حالا که دیگر از این دردها رها شدهاید و در بهشت هستید از آن بالا سفارش ما را بکنید که گره از کار فروبستهمان گشوده شود.
این نوشته نخستینبار در فیسبوک منتشر شد. برای خواندن نظران به اینجا مراجعه کنید.