اشاره: گفتوگوی زیر پس از نمایش فیلم «پری» در هفتادمین دوره جشنواره فیلم لندن با «سیامک اعتمادی» در اردیبهشت سال ۱۳۹۹ صورت گرفت و در شماره ۵۷۱ ماهنامه سینمایی «فیلم» (خرداد ۱۳۹۹) به چاپ رسید.
این روزها بررسی و پیگیری سینمای جوامع ایرانی دور از وطن یا سینمای «دیاسپورا»ی ایرانی به واسطه حضور بیشتر و پربارتر فیلمسازان مهاجر ایرانی و سینماگران ایرانیتباری که در خارج از کشور ایران متولد شده، رشد کرده و آموزش دیدهاند به مقوله قابل بحثی تبدیل شده و بدون شک میتواند از جنبههای متنوعی مورد پژوهش قرار گیرد.
در سالهای دور مهاجرت نامهای آشنا و ریشهداری همچون سهراب شهید ثالث، ابراهیم گلستان، پرویز صیاد، بهروز وثوقی، منوچهر فرید، هوشنگ بهارلو، شیدا قراچهداغی، سوسن تسلیمی، امیر نادری و کمی بعدتر محسن مخلباف، بهرام بیضایی، محمدعلی طالبی و گلشیفته فراهانی سینمادوستان و منتقدان ایرانی را به تعقیب دستاوردهای ایشان در فضای جدید فرهنگی و مقایسه آنها با آثار ماندگاری که پیشتر در ایران به جا گذاشته بودند، کنجکاو میکرد. این کنجکاوی البته تنها به این سینماگران محدود نبود و بعضاً شامل برخی دیگر از فیلمسازان همچون رامین بحرانی و بابک پیامی نیز میشد که هنر سینما را در آمریکا و کانادا آموخته و برای ساخت فیلم به ایران بازگشته بودند.
در دو دهه گذشته و بخصوص سالهای اخیر با کمک جشنوارههای جهانی حال نامهای بیشتری به مجموعه این سینماگران اضافه شده است. موفقیتهای جشنوارهای فیلمهایی همچون «آیههای فراموشی» (علیرضا خاتمی)، «مرز» (علی عباسی)، «پرسپولیس» (مرجان ساتراپی)، «زیر سایه» (بابک انوری)، «پدر بزرگ عاشقپیشه بود» (مریم مهاجر) و استمرار فعالیت فیلمسازانی همچون آنا لیلی امیرپور و بابک نجفی در سیستم هالیوود پس از استقبال منتقدان از آثار مستقل اولیه ایشان، همگی نشان از پویایی و باروری این سینماگران و جریان یافتن خونی تازه در رگهای سینمای دیاسپورای ایرانی دارد.
امسال در هفتادمین دوره جشنواره جهانی فیلم برلین، سینمای دیاسپورای ایرانی با دو فیلم «پری» ساخته سیامک اعتمادی (محصول یونان) و «No Hard Feelings» ساخته فراز شریعت (محصول آلمان) حاضر بود که هر دو نیز با تحسین و استقبال روبرو شدند.
باید اعتراف کنم پس از قبول شدن تقاضای تماشای فیلم پری از سوی پخشکننده با کمی بدبینی به تماشای آن نشستم. واهمه ابتدایی من بیش از هر چیز به تصاویر تبلیغاتی و خلاصه داستان فیلم بر میگشت و به واقع تصویر و تصور/ پیشفرض تماشای زنی محجبه در غربت و این تضادهای فرهنگی ابدی ازلی «ما و آنها » که پیشتر هم سویههای اگزوتیکش مثلا در فیلمهای «دختری که شب تنها به خانه بر میگردد» و زیر سایه به کار گرفته شده بود دلزدگی نخستین مرا بیشتر میکرد. با این حال در طول تماشای فیلم آرام آرام حس کردم سیامک اعتمادی تلاش کرده تا اندازه بسیاری تصویری واقعبینانه از آن تضادهای همیشگی نشان تماشاگر بدهد، از موقعیت فعلی ایران و وضعیت ایرانیان در رسانهها و افکار عمومی مخاطبان غیر ایرانی سواستفاده نکند و البته تمام قصه فیلمش را هم به این تضادهای فرهنگی و بیپناهی در غربت اختصاص ندهد. از این نظر مسأله مادر و پدری سنتی که در غربت به دنبال فرزند گمشدهشان میگردند تنها نقطه شروع سفری است که در ادامه از فیلمی واقعگرا و اجتماعی گذر کرده و با زدن پلی بین اشعار مولانا و کهنالگوها و تراژدیهای یونانی ابعادی شخصی و همچنین معناگرایانهای پیدا میکند. ظرفیتهای فیلم پری و تماشای فیلم کوتاه کارگردان با نام «Cavo D’Oro» که پیشتر در جشنواره لوکارنو با حضوری موفق همراه بود، موجب شد تا از او برای گفتوگویی تلفنی دعوت کنم که استقبال ایشان را نیز در پیداشت. سیامک اعتمادی کارگردان خوش صحبتی است و همین باعث شد بحثهای ما درباره فیلمهای او و موضوعاتی همچون فیلمسازی در یونان و جریانهای سینمای این کشور نزدیک به دو ساعت طول بکشد. آنچه در زیر میخوانید خلاصهای از این گفتوگو است که امیدوارم بعدها در جایی دیگر تمامی آن را بصورتی در اختیار مخاطبان بگذارم.
چطور شد سر از یونان درآوردید؟
من متولد تهران هستم و تقریباً تا ۲۰ سالگی ساکن تهران بودم. سفرم به یونان برنامهریزیشده نبود. تصمیم به ادامهی تحصیل در اروپا گرفتم و سفارت یونان به من ویزا داد. البته مدتی را هم در کاردیف ولز گذراندم؛ اما نزدیکی که میان فرهنگ ایران و یونان یافتم بر علاقهام به این کشور افزود و ارتباطم با آین محیط و ساکنانش، علیرغم مشکل زبانی، بهخوبی شکل گرفت. اینطور شد که من فارغالتحصیل مدرسهی سینمایی و مقیم کشور یونان شدم.
علاقهی شما به سینما چگونه شکل گرفت؟ اگر در ایران میماندید، باز هم به این سمت و سو کشیده میشدید؟
کشف واقعی سینما برای من از اوایل بیستسالگی بود. البته پیشتر هم زیاد فیلم میدیدم. قبل از انقلاب با مادرم به سینما میرفتم، فیلمهای بروس لی و جمز باند در سینماهای میدان انقلاب هنوز یادم هستند. بعد از انقلاب فیلمهای پخششده از صد ا و سیما را تماشا میکردم. کوروساوا و برسون را از همان روزها شناختم و تحت تأثیرشان قرار گرفتم و با کمک ویدوکاستهای غیرقانونی هم کاپولا و لئونه را شناختم.در کل هنر را دوست داشتم و زیاد کتاب میخواندم. گاهی عکاسی میکردم و یکیدو باری هم برای تیم ملی شطرنج ایران به میدان رفتم. بعد از سربازی در رشتهی مهندسی راه و ساختمان قبول شدم. اما همهی اینها برای من یک چیزی کم داشتند. اینطور شد که سینما را کشف کردم و تصمیم گرفتم آن را به عنوان شغل و زندگی انتخاب کنم. ایدهها وداستانهایی داشتم که ساخت و پرداختشان در خارج از ایران محتملتر بود. البته این را هم بگویم که ساختن فیلم در خارج برای یک مهاجر ایرانی بسیار سختتر از چیزی است که تصور میشود. اما خب! من تصمیم را گرفته بودم.
کمی از مدرسهی سینمایی یونان بگویید. چطور به آنجا راه پیدا کردید و بعدتر چه تأثیری بر ذائقه و نگاه سینمایی شما گذاشت؟
کمبود دانشجوی خارجی و دشواری زبان یونانی حضور من در مدرسهی سینمایی را برای خود یونانیها جذاب کرده بود. من از سال ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۰ دانشجوی آنجا بودم؛ مدرسهای که خروجیهایی مثل آنگلوپولوس و لانتیموس داشت و اساتیدی چون وولگاریس. آنجا بود که با چهرههای معاصر اروپا مانند فونتریه، جاناتان گلیزر و پدرو المادووار آشنا شدم. در جوانی سینما تأثیری ناخودآگاهانه بر من داشت. اما بعدها داستانگویی، تعلیق و بیانگری هم برایم اهمیت ویژهای پیدا کردند. شاید به همین دلیل وقتی در ایران بودم شیفتهی «یک محکوم به مرگ گریخت» برسون شدم. هنوز هم فیلمهای که هم هنر و هم ساسپنس و سرگرمی را باهم پیوند میزنند برایم جزابتر هستند.
برویم سراغ آثارتان. در این ۲۲ سالی که گرایش سینما داشتید، چند فیلم ساختهاید؟
در زمان دانشجویی فقط یک فیلم کوتاه ساختم. فیلم کوتاه دومم کمی بعد از فارغالتحصیلی بود. با اینکه تلویزیون یونان در ساخت آن به من کمک کرد و میتوانستم کارنامهی فیلمسازیام را با مساعدت تلویزیون پربارتر کنم، حس کردم هنوز چیز زیادی از سینما نمیدانم. باید سبک خودم را پیدا میکردم و یا بهقول یونانیها باید صدای خودم را میداشتم. این شد که ۱۰ سال دستیار کارگردان و تهیهکننده شدم . بعد از فیلم کوتاه سومم که به لوکارنوی ۲۰۱۲ راه یافت، حس کردم سرنخ را پیدا کردهم . فکر میکنم اولین فیلم بلند من «پری» از لحاظ شیوهی بازنمایی و روایت داستانی به نوعی دنبالهی سومین فیلم کوتاهم است.
دو فیلم آخر شما برای من از جهات گوناگونی جذابیت دارند عنصر سفر در آنها نقشی اساسی دارد. شخصیت اصلی هر دو فیلم به واسطهی یک عامل بیرونی دچار دگرگونی میشود. امور تنانه در فیلمهایتان به جادهی معنویت تغییر مسیر میدهد. نوعی هستیشناسی خاص در آنها وجود دارد که مخاطب را درگیر مداقهی بیشتر میکند. انگار ترکیبی از قصههای شرقی و غربی هستند. از سرگذشت آدم و حوا بگیر تا ماجرای رابینسون کروزوئه.
برداشت شما برای من هم جذاب است … راستش بیشتر دوست دارم شما حرف بزنید و من گوش بدهم! در کل حس میکنیم بخش بزرگی از مواردی که شما گفتید حتماً در ناخودآگاه من شکل گرفته. البته در طول فیلمسازی قطعاً مسیر و هدف مشخصی برایم وجود دارد و در نهایت اثرم را آگاهانه بر طبق آن صیقل میدهم. اما مهمترین وجه در کارم این است که فیلمی که میسازم برای مخاطب ایجاد پرسش کند. برای تولید پرسش، فیلم باید معنیپذیر باشد و به نظرم آنچه که به اثرْ معنا تزریق میکند شیوهی داستانگویی است. برگردیم به برسون. برداشت منِ ۱۸ ساله از «یک محکوم به مرگ گریخت» با پرسشهایی که الان حین دیدن فیلم با آنها دستبهگریبان میشوم دو چیز کاملاً متفاوت هستند. این یعنی فیلم کار خود را درست انجام داده. در کل فکر میکنم درک مخاطب از اثر، میتواند درستتر و حقیقیتر از نیت صاحباثر است.
با توجه به موفقیت سومین فیلم کوتاه شما و نمایشش در لوکارنو، چطور ۸ سال طول کشید تا اولین فیلم بلندتان را بسازید؟
مهمترین مسألهی من در این وقفهی طولانی کمبود بودجه بود. اروپا در اوج بحران اقتصادی به سر میبُرد، مرکز سینمایی یونان نزدیک به ۲ سال فعالیتی نداشت و در کل اوضاع نابسامان بود. البته در این ۸ سال من بیکار ننشستم و با دستیاری، تدوین و حتی بازیگری روزگار میگذراندم. در هر صورت زندگی برایم ادامه داشت.
به «پری» بپردازیم. نکتهی جالب فیلم برای من رابطهی آن با ایران و ایرانیت بود. انگار بیگانگی کاراکترها، به ضرورت قصه، از تجربیات شخصی خودتان میآید. قصد شما از اول همین بود؟
صددرصد. اساساً پایهی سینمای من بر تجربیات شخصی استوار است. سعی کردم در «پری» ترکیبی از فرهنگها و رسوم ایرانی بهکار ببرم؛ از سنت و مذهب گرفته تا سایر خردهفرهنگهای وطنی. اینها با من از کشورم آمده بودند و برای نشان دادن تفاوتهای فرهنگیایران و یونان حتماً باید مورد استفاده قرار میگرفتند. در واقع باید به ریشههایم رجوع میکردم.
نگاهتان اما تلخ است! از تصاویر فیلم سردی و سیاهی میبارد. انگار سازندهاش متحمل سختی زیادی شده است.
این برداشت شماست. یونان کشور و خانهی من است و من بسیار دوستش دارم. در نظر بگیرید «پری» به نوعی تریلر است. مادری که نگران فرزندش است، شب است… تاریک است… زمستان است…
همینهایی که خودتان گفتید. نگرانی، شب، تاریکی و زمستان به علاوهی آشفتگی، بحران دانشگاهی، شورش، درهای بسته، اختلافات فرهنگی و طبقاتی و خیلی چیزهای دیگر… اینها نشانههایی از مرارت فیلم نیستند؟ اصلاً در فیلم پای پری به مناطقی باز میشود که حتی برای خود یونانیها هم محلههایی مخوف به شمار میآیند!
جالب است. من هرگز احساس تلخی به فیلم ندارم و موقع ساخت آن ابدآً سعی در نمایش سیاهی نداشتم. اگر دقیقتر وارد جرییات بشوید متوجه خواهید شد که در تمام صحنهای فیلم همیشه یک جنبهی مثبت وجود دارد و در هر بزنگاه و گردنهای انسانهایی هستند که به ادامه راه پری کمک میکنند. من معتقد هستم خوب یا بد مطلق وجود ندارد. این را هم در ایران و هم در یونان تجربه کردهام. یکی از دلایل نمایش آن محلههای مخوفی که شما میگویید این است که آن خانواده به دنبال فرزندی میگردند که به «بیراهه» رفته است. خب طبیعی است که زیباییهای توریستی آتن در بیراههها یافت نمیشود. دلیل دیگر اینکه اساساً آن محلهها از منظر سینمایی جذاب هستند و زیباییشناسی و تعلیق توأمان دارند. جالب اینجاست که دوستان یونانیام بارها عنوان کردهاند که پیش از تماشای «پری» هیچگاه به شهرشان آتن از این زاویه نگاه نکرده بودند؛ و این برای آنها خیلی جذاب بود.
مراحل انتخاب بازیگر چگونه صورت گرفت؟ شخصیتهای زن و مرد فیلم برای من بارورپذیر هستند و این با بیشتر فیلمهای ایرانیِ در فرنگ ساخته شده مغایرت دارد. خب این باورپذیری برای منِ ایرانی که بدون واسطه با زیرنویس به تماشای فیلم مینشینم بسیار مهم و ضروری است. چطور به این جزییات رسیدید؟
بازیگران فیلم، شهباز و ملیکا، هر دو از مهاجران ایرانی ساکن آلمان هستند و هر دو حرفهای. در ضمن یک مشاور فرهنگی پاریسنشین به نام رضوان زندیه که خودهم هنرپیشه است در این مسأله کمکحالمان شد. تلاش کردیم اتفاقات واقعی باشند . میخواستیم لباسها، برخوردها، مثلا آنطور که ایرانیها شکسته بسته با یونانیها انگلیسی حرف میزنند، و یا لوکیشنهای فیلم واقعی باشند اما در عین حال میخواستیم فیلم یک فرم خاص سینمایی داشته باشد. فکر میکنم فیلم ترکیبی از هر دوست.
یکی دیگر از دلایل باورپذیری «پری» برای من ورود شما به خلوت آن زوج ایرانی است. تجربهی جالبی بود دیدن رابطهی خصوصی زن و مردی سنتی که به قواعد فرهنگی و مذهبی اقلیم خود پایبند هستند.
چیزی که برای من اهمیت زیادی داشت روانشناسی رابطه بود. در واقع برای شخصیتپردازی و ساخت و پرداخت داستان، نمایش آن خلوت از ضروریات فیلم بود.
نکتهی مهم همین شخصیتپردازی و ساخت و پرداخت داستان که میگویید این است که پری طیّ سفر ادیسهوارش انگار به نوعی معذّب است. رفتار و پوشش رفتهرفته تغییر میکند. دنبال کس دیگری میگردد ولی سرِ آخر خودش را پیدا میکند. پری در تصویر نهایی فیلم گویی دوباره متولّد میشود.
درست است. بگذارید اینطور بگویم: اگر مبدأ و مقصد جستوجوی شخصیت اصلی فیلم من، مثلاً، کلمبیا و قزاقستان هم بود، ساختار قصّهی من تغییر چندانی نمیکرد. تغییر اساسی قرار بود در شخصیت فیلم بهوجود بیآید. بنابراین امر سیاسی، اجتماعی و یا جغرافیایی در ماجرای فیلم تأثیر اصاصی نخواهد گذاشت.
قصدم لو دادن قصّه نیست. اما از صحبتهای فرخ متوجه میشویم که پری گذشتهای پُرماجرا دارد.
من در تمام طول نوشتن فیلنامه، که چند سالی هم طول کشید شخصیتم را طوری تصوّر میکردم که انگار آتشفشانی خاموش است. این ماجراها که میگویید کاراکتر را جذابتر میکند.
از شیفتگیتان به فونتریه گفتید. در سکانس پایانی «پری» ادای دین ظریفی به «شکستن امواج» دیدم.
«شکستن امواج» فیلم مورد علاقهی من از فونتریه است. امّا من ایرانی هستم و فرهنگ ایرانی به فیلتری که دنیا را از پشتش میبینم رنگی خاص داده. فکر میکنم خودم هم انسان خوشبین تری هستم به زندگی. هر چقدر که سفر «پری» هولناک باشد، باید روزنهای از امید در انتهایش گشوده شود. راستی این را در پایان اودیسهها هم میبینیم: روز برمیآید! شاید تفاوت با فیلم استاد فونتریه در همین شروع روز جدید است.
ماجراهای فیلم اما، همانطور که پیشتر گفتم، در محلّههایی مخوب و غالباً در شب میگذرند.
من کتابی خواندم به نام «شب ظلمانی روح» که بسیار دوستش داشتم. در تمام مدّت فیلمبرداری و مراحل ساخت فکر این کتاب از سرم بیرون نمیرفت. میخواستم نشان دهم تغییر و تحوّل مسیری دارد که تاریک و ترسناک است. ولی در نهایت ختمِ به روشنی میشود.
علاقهی من به «پری» به دلیل صداقتش با مخاطب جهانی شکل گرفت. شما، برخلاف بسیاری از همکارانتان، از وضعیت فعلی ایران سؤاستفاده نکردید. اقلیم مورد نظرتان نه قعر جهنم بود و نه بهشت برین. سایر واکنشها به فیلمتان چگونه بود؟
«پری» در برلین در بخش پانوراما نمایش داده شد. راستش، از آنجایی که فیلم در بخش مسابقه نبود، خودم هم انتظار واکنشهای چندانی را نمیکشیدم. امّا عکس لعمل به فیلم بالاتر از حدّ تصورم بود؛ فیلم بسیار دیده شد و در این راستا مقالههای زیادی هم به چاپ رسید. بیشتر نظرها جلب شخصیت چند لایهی پری شده بود. کاری به نظریات مثبت یا منفی ندارم. ولی خیلی خوشحالم از اینکه «پری» شروع خوبی داشت.
با توجّه به موفقیت «پری» آیا به فکر ساختن فیلم جدید نیفتادهاید؟
راستش مدّتی است که پروژهی جدیدم را شروع کردهام؛ به نظر میرسد همین استقبالهای خوب از«پری» به روند کار دارد کمک میکند.
آیا سینمای ایران را دنبال میکنید؟ و آیا اصلاً دوست دارید در ایران فیلم بسازید؟ قصّهای مناسب ساخت در ایران دارید؟
متأسّفانه فقط فیلمهایی از ایران را میبینم که به جشنوارههای اروپّایی میرسند؛ و اگر روزی بخواهم در ایران کار کنم باید زندگی در آن را دو مرتبه تجربه کنم.
برویم سر سینمای یونان. بعد از «دندان سگ» لانتیموس قواعد سینمای یونان به هم ریخت و به نوعی جریان سینمایی جدیدی شکل گرفت. البته جریانی که پیتر بردشاو- منتقد گاردین- از آن با عنوان « جریان/ جنبش غریب» (Weird Greek Wave ) یاد کرده بود و فیلمهایی همچون «آتنبرگ» (اثینا ریچل سنگاری) و «دوشیزه خشنوت» (الکساندرس آوراناس) و… را شامل میشد. میشود گفت تولّد این جریان نتیجهی بحرانهای اقتصادی یونان هم بود. به عنوان کسی که این فعل و انفعالات را از نزدیک دیده، برای ما توضیح میدهید که در سینمای یونان چه خبر است؟ و اینکه واکنش مردم و منتقدهای یونانی نسبت به آثار این جریان چگونه است؟
ببینید من معتقدم هر فیلمساز در پی نقل قصّهی شخصی خودش است. اوّل فیلمها ساخته میشوند و بعد منتقدها تصمیم میگیرند که برایشان اسم بگذارند. بله؛ هستند فیلمهایی که تقلیدی از سینمای لانتیموس به حساب میآیند. ولی تنوّع در آثار یونانی بسیار بیشتر از چیزی هست که شما میگویید. به نظر مهمترین وجه مشترک این فیلمها بنیان خانواده است. خانواده در یونان نقشی محوری دارد.
خانوادهایی ویران.
خانواده در یونان کانونی کاملاً متفاوت با سایر کشورهای مدرن اروپایی یا آمریکا دارد. شاید از یک نظر بیشتر شبیه خانواده در ایران باشد. اینجا خانواده هنوز مرکز اصلی حساب میشود. کمک مالی میکند. کمک شغلی میکند.اینطور نزدیگی و وابستگی خوبیها و بدیهای ویژه خود را دارد و مشکلات اجتماعی و روانی خاص خود را به وجود میاورد. فکر میکنم این بحرانها برای فیلمسازان یونانی زمینی حاصل خیز بودهند. ویرانیای که شما عنوان میکنید متشکّل از جزییات یونانیای است که فیلمساز از آنها استفاده کرده است.
جزییاتی که ماحصل بحران اقتصادی هستند؟
طبیعتاً بله. ببینید قولِ معروفی هست که میگوید تضاد در یک جامعه زندگی عمومی را دشوار میکند امّا زمین را از قصّه بارور میکند. شما در همین تهران خودمان که دستبهگریبان با بحرانهای متفاوتی است دوربین را جایی بکارید و نیم دو ساعت بعد برگردید. قطعاً صاحب قصّههای جالبی خواهید شد. اما پیدا کردن داستان در شرایط عادی سختتر است.
شرایط یونان الآن عادی شده؟
تقریبا. یونان بحران اقتصادی را پشتسر گذاشته. شرایط دارد عادی میشود. مشکل سینمای یونان البتّه چیز دیگری است. اینجا، اگر اشتباه نکنم، سالی ۳۰ تا ۳۵ فیلم ساخته میشود. امّا ارتباط مخاطب داخلی با سینما هنوز درستوحسابی شکل نگرفته؛ نظیر آنچه مثلاً در دانمارک با آن مواجه میشویم. حالا که شرایط اقتصادی و اجتماعی یونان بهتر شده، پیشنهادهای زیادی برای کار سینمایی وجود دارد. یونان باید به فکر جریان جدید سینماییاش باشد.
چه بر سر این بحران اقتصادی آمد؟
اگر بحران فقط اقتصادی باشد بهرحال دیر یا زود تمام میشود.