«کامبوزیا پرتوی» بر اثر عوارض ناشی از ابتلا به ویروس کرونا درگذشت. ایام کودکی که صبح تا شب جلوی تلویزیون مینشستم، هرچه را اگر از دست میدادم ولی میبایست الف تا ی برنامه کودک (حتی برنامه رادیویی کودکان) را حتما حتما حتما میدیدم (یا میشنیدم) در همان آن روزهای صبحی و بعد ازظهری مدرسه و زیر همان بمباران و صدای آژیر قرمز. جدای آن برنامههای آموزشی زندهیادان «حسن نیرزاده» و حجتالاسلام «محمدحسن راستگو» (که دو روز پیش از دنیا رفت) و مجموعه زیادی از انیمیشنها که دیگر همه میدانید، در آن دوران شبکه دو چند فیلم تلویزیونی را به تناوب پخش میکرد. یکی همان مجموعه «آیندگان» کیومرث پوراحمد بود با فیلمهای «آلبوم تمبر»، «تار و پود»، «پلکان» و «یادگاری دایی جواد» و در کنار آنها چند فیلم تلویزیونی که بصورت ۱۶ میلیمتری فیلمبرداری شده بودند. تا آنجا که یادم میآید اسم ناآشنای کامبوزیا پرتوی را برای اولین بار همانجا دیدم. راستش یادم نمیآید سازنده کدام آن فیلمها او بود و کدام یک را «وحید نیکخواه آزاد» یا کس دیگری ساخته بود ولی تک تکشان در یادم مانده است که یکی قصه پدر بزرگی بود که بیرون در خانهای که دختری درش تنها مانده خوابش میبرد -و فکر کنم اسمش «پدر بزرگها هم قصه دوست دارند» بود-، دیگری اسمش «عینک» بود با قصه پسری که عینک پدربزرگش را برای اجرای تاتری در مدرسه میدزید، دیگری ماجرای بچه ناسازگاری در مدرسه بود شاید به نام «نمره انضباط/ نمره اخلاق» که درش «جهانگیر الماسی» بازی میکرد، یکی دیگر داستان گم شدن دو کودک در جنگل را روایت میکرد که یکی از بچهها زبانش میگرفت و رسول را یسول صدا میکرد، دیگری درباره پسری بود که از درس و مشق میافتاد تا به جای پدرش بدون اطلاع او و برای کمک شبها متنهایی را رونویسی کند و دست آخر یکی هم بود که درش کشتن یک قناری برای اذیت کردن یک بچه صاحب آن بصورت کابوس دیده میشد. این فیلمها درباره آدمها و بچههایی بود که این روزها کمتر کسی دربارهشان فیلمی میسازد یا اصولاً دغدغه به تصویر کشیدنشان فراموش شده است.
کمی بعد نام کامبوزیا پرتوی با دو فیلم دیگر در سینمای کودکان در ذهنم ماندگار شد: «گلنار» را که با پسر و دختر عمهها و خواهرم در سینما صحرا دیدم وقتی اصرار ما پسرها به تماشای «افق» رسول ملاقلیپور به دلیل زمان نمایشش در سینما سروش به جایی نرسید و بعدتر با «گربه آوازخوان». هردو فیلم خیلی ما را سر کیف آوردند و در آن سالها که گونه موزیکال و کمدی از «مدرسه موشها» و «محله بروبیا/ بهداشت» و در نوارهای قصه کمی رنگ شادی و امید را در بچهها زنده میکرد، آن دو فیلم هم روی پرده اوقاتمان را حسابی خوش کردند، آنقدر خوش که هنوز متن ترانهها و رقص شخصیتهای آنها در گوش و جلوی چشم من است. هردوی فیلمها را دوبار دیدم. گربهآوازخوان را یکبار با پدرم برای تماشایش به سینما رفتم و بار دوم مادرم را مجبور کردم تا دوباره ما را برای دیدنش به سینما ببرد. آن موقع توقع داشتم که او هم همپای ما حسابی به آن گربهها و مثلا حمام رفتن و چلوکباب خوردنشان بخندد. آن تجربه اما چندان خوشایند نشد چرا که دختر عمهام اینقدر در سینما اذیت کرد که در چهره مادرم میدیدم آرزو میکند زودتر فیلم تمام شود و برویم خانه و راحت به استراحت بپردازد.
پرتوی بعدها جدیتر و تلختر شد، فیلمنامه «گل پامچال» را نوشت که محمدعلی طالبی ساختش و بیاندازه از آن استقبال شد و شبها خیابانها خالی میشد برای تماشاییاش. او پیشتر هم فیلمنامه «خانه در انتظار» را برای منوچهر عسگرینسب نوشته بود که در هر دوی این فیلمنامهها نوجوانان برای یافتن کسی در خانوادهشان به خطر سفر تنها دست میزدند. فیلم دیگری که فیلمنامهاش را پرتوی نوشته بود «شیرک» داریوش مهرجویی بود که از قرار معلوم گویا پیشنهاد «عباس کیارستمی» بوده است و پرتوی سر «خانه دوست کجاست؟» با کیارستمی همکاری داشت. شیرک آن زمان در کنار «جادههای سرد»، «باشو، غریبه کوچک»، خانه دوست کجاست؟، «گاویار» و … حکایت نوجوانانی بود که بدون گذراندن دوران نوجوانی بزرگ شده بودند و میبایست روی پای خودشان میایستادند.
«بازی بزرگان» پرتوی هم باز همین موضوع را در جهانی دیگر نشان میداد.بعد از فیلم بازی بزرگان در همان فضای جنگ و پس از آن پرتوی که سالها فیلمنامه مینوشت و برای فیلمنامهها فکر کنم یک فیلمنامه او هم در محله فیلم به مناسبت صد سالگی سینما چاپ شد که اگر درست یادم باشد درش چارلی چاپلین بود، دوباره با نوشتن فیلمنامه «دایره» برای جعفر پناهی نامش فراگیر شد. مصیبتهای پناهی با توقیف دایره از همانجا شروع شد و تا به امروز و نمیدانم کی هم ادامه دارد.
فیلمنامه اجتماعی بعدی پرتوی، «من ترانه پانزده سال دارم»، هم کمی بعد جریانساز شد. فیلم خودش هم «کافه ترانزیت» با حضور عنصر آشپزی فیلم بدی از آب در نیامد و خیلیها از جمله زندهیاد «اکبر عالمی» دوستش داشتند. فیلمنامه دیگر او ،«فراری»، را علیرضا داوودنژاد ساخت که درش قابلیتهایی برای بحث وجود داشت. کافه ترانزیت و فراری هردو جایزه بهترین فیلمنامه را از جشنواره فیلم فجر گرفتند.
در چهارسال گذشته خیلی دوست داشتم با کامبوزیا پرتوی به بهانهای گفتوگو کنم و درباره فعالیتهایش در سالهای اخیر، پروژه از دست رفته «محمد رسوالله»، فیلمنامهنویسی، همکاری با جعفر پناهی در ساخت «پرده» شنونده نظراتش باشم. دو سال پیش موفق شدم بالاخره کمی درباره سینمای کودک حرف بزنیم. گفتوگو البته آنقدر که انتظار داشتم پر شور از آب درنیامد و باز به فکر بهانه دیگری بودم که سر حرف را با او باز کنم که میدانستم کار سختی است و بخصوص این اواخر که حال و حوصله نداشت و متاسفانه سکته کرد و دست آخر کرونا هم او را هم از ما گرفت. پرتوی ۶۵ سال بیشتر نداشت و مثل خیلی از مردها انگاری یهویی (ولی خیلی خیلی زود) پیر شد. با استعداد و توانایی فراوان که شاید اگر شرایط مناسبی فراهم میشد بیشتر و بیشتر و فیلمنامههای خیلی مهمتر و ماندگارتری مینوشت.
آقای پرتوی شما در بخشی از کودکی و نوجوانی و جوانی من نقش مهمی داشتید و یقین دارم در آنسو دیگر از خستگی و درد و ملال و سانسور و اذیت و بنبست و بیماری و پریشانحالی و خستگی رهایی یافتهاید. خیلی دلم میخواهد و گوشی را بردارم و دوباره با جمعی از دوستان و همکارانش حرف بزنم ولی راستش دیگر هیچ توانی برایم نمانده از بس این روزها درباره درگذشت عزیز هنرمندی با فردی همکلام شدهام.آقای پرتوی جمعی از کودکان و مردمان این سرزمین با فیلمها و فیلمنامههای شما خاطرهها دارند و ممنونیم بابت تمام این سالها. خدایت بیامرزد پرتوی، کامبوزیا.