«کریستوفر نولان» که با ساخت «دانکرک» مرا بیاندازه سر شوق آورده بود این بار با «تنت» اما سرخوردهام کرد. نولان در دانکرک توانسته بود با کمترین میزان گفتوگو، تنها با ترکیب جذابی از موسیقی و تدوین به کیفیتی منحصر به فرد در دل آثار جنگی برسد. حسی که نوجویی درون آن برای من تجربه نشده مینمود. یک تجربهگرایی تحسینبرانگیز در هالیوود که شجاعانه و بلندپروازانه بود. تنت اما در مقایسه با دانکرک یک عقب گرد محسوب میشود. یه جور بازگشت به همان بحث و شاید بیشتر بازی و بازیگوشی با مقولهای همچون زمان و سیالیت آن که به تناوب در «ممنتو» و «میانستارهای» و «تلقین» به نوعی دیگر از سر گذرانده بودیم.
نولان در این فیلم بخصوص (و شاید کمابیش در بیشتر آثارش) مرا یاد دو شعبدهباز فیلم «پرستیژ/ حیثیت» خودش میاندازد. دو شعبدهبازی که هر دو توانایی و هوش فراوانی داشتند و در رقابت با یکدیگر و در جلوی تماشاگران به تدریج جنبه بازی و بازیگوشی و تفریح شعبده را فراموش کردند و خشونت و بدخویی و عنقی را پیشه گرفتند.تنت مثل باقی فیلمهای نولان فیلمی هیجانی/ اکشن که قدرت مرعوبکنندگیاش نه محدود به لحظات تعقیب و گریز، بلکه برآمده از آن مقولات و مسائل و وقایعی به ظاهر یا به واقع پیچیدهای هستند که ذهن تماشاگر را به شدت مشغول خود کرده و به بازی میگیرند. عبارت اکشن مغزی (Cerebral) شاید توصیف گویایی از جهان او باشد. او در تنت خواسته در فرآیندی که توضیحش دشوار مینماید در لحظاتی سه زمان آینده، حال و گذشته را در دل مجموعهای از تعقیب و گریزها همزمان به شما نشان دهد. باید ادعا کنم که میزان انرژی که صرف فهم آنچه در جلوی چشم شما رخ میدهد، میشود به قدری است که عملا لذت تماشا فیلم از دست میرود. در انتها هم احساس میکنید کلا این امپراطوری پیرامون ایدهای شکل گرفته تا به حال بارها و بارها تکرار شده و من حتی تماشای اپیزودهایی از مجموعه انیمیشنی «فیوچراما» را درباره این موضوع بارها بارها به تنت ترجیح میدهم.
نولان در تنت همچون قبل شاکله فیلمش را بر سکانسهای اکشن/ تعقیب و گریز و بعد گفتوگوهایی طولانی -و شاید راهگشا- درباره توضیح مکانیسم جهانی که ساخته بنا نهاده و از این نظر حالا با اثر چندان نویی روبرو نیستم. (یک سوم پایانی فیلم به شدت یادآور تعقیب و گریز کوهستانی تلقین و حتی فصل پایانی دانکرک است). آدمی مثل من که شاید اساسا ترجیح میدهد سکانسهای سرقت و تعقیب و گریز را در آثاری همچون ساختههای ملویل ببیند، به احتمال زیاد تماشاگر مناسبی برای تنت نیست. البته احساس میکنم توجه زیاد نولان برای جا انداختن ایدهاش در دل فیلمی از سینمای بدنه و البته وسواسش در اجرای همان صحنههای تعقیب و گریز و زد و خورد این بار با کمی اهمال طرف بوده که برای مثل میتوان در این باره به سکانسهای سرقت هواپیما و نجات دادن یکی از شخصیتها به هنگام غرق شدن اشاره کرد.
من همچنین به دلیل دیگری نیز شاید تماشاگر مطلوب این اثر نباشم. دنیای فیلمهای نولان بعضاً خالی از عواطف انسانی است. اساسا میزان توجه او به همان مقولات زمان و فیزیک کوانتوم و «گربه شرودینگر» و البته نوع ایفای نقش بازیگر اصلی- جان دیوید واشنگتن- مثلا در همین تنت موجب شده که شما با وجود تاکید آشکار و پنهان بر مفاهیمی چون عشق، رفاقت عملا حسی از آن را در نیابید. نولان پیشتر در میانستارهای تا اندازهای توانسته بود از خشونت و خشکی آدمهایش فاصله بگیرد و چیزی میان آن دختر و پدر برقرار کند که نمیدانم چقدر تجربه آن احساس مدیون موسیقی زیمر بود و چقدر برآمده از فیلمنامه/ کارگردانی او. حالا که صحبت از موسیقی هم شد، این را بگویم که در این فیلم نولان با «لودویگ گورانسون»- آهنگساز پلنگ سیاه- کار کرده اما عملا به همان چیزی رسیده که پیشتر «هانس زیمر» برایش به ارمغان آورده بود.
فیلم تنت را دوست نداشتم چون راستش حل معمای درون فیلم که اتفاقا در فیلم حسابی هم دربارهاش توضیح داده میشود و در نهایت پیشتر هم حل و بحث شده، روی کاغذ با هر نموداری مرا به وجد نمیآورد. من به نولان احترام میگذارم که توانسته فیلمهایی هیجانانگیز غیر سهل و ممتنع بسازد آنهم در دل جهانی- بخش عمدهای از هالیوود- که اصولا ابتذال و سطحینگری درش بیداد میکند. این البته گذاره خیلی صحیحی نیست چراکه به مدد مجموعههای تلویزیونی مثل «لاست» و «وستورلد» روایتهای پیچیده که ذهن تماشاگر را به بازی میگیرند و هوش را میطلبند نسل جدید مصرفکنندهای را به وجود آورده که به ساخت آثار نولان و امتداد پدیدهای او را میسر ساخته است. من اما همچنان به دنیای آدمهایی مثل «میشل گوندری» و «چارلی کافمن» بارها بارها ارادت بیشتری دارم چون در دل داستانهای علمی تخیلی و تخیلی و بعضاً -تا اندازهای- غامضشان آدمهایی را مییابم که رفتارها و احساسات و دغدغهها و خواستها و وجوه پیچیده انسانیشان برایم ملموس است و بیشتر به کار این روزهایم میآیند.
این نوشته نخستینبار در فیسبوک منتشر شده بود. برای خواندن نظرات به اینجا مراجعه کنید.
سلام آقای صرافی زاده. همۀ مطالبی که می خواستم بنویسم را این جا می نویسم. وبلاگ شما بی نظیر است، مخصوصا پی دی اف هایی که می گذارید. گفتگوها با فرناندو میرلس، امرالله احمدجو، دی پالما، تارانتینو، نولان، کوئن و دیگران مرا به دوران خوبی برد که سینما در زندگی ام جدی تر شد. از شانس خوب، یک ویدئوکلوپ هم پیدا کرده بودم که هر فیلمی می خواستم برایم تهیه می کرد (بعضی از آن ها کپی بلوری اصلی بودند و پشت صحنه و… داشتند) و تلویزیون هم یک شبکۀ دائمی پخش فیلم راه انداخته بود که فیلم های درخشان را با کیفیت خیلی خوب پخش می کرد. از همۀ این ها بالاتر، آشنایی با ماهنامۀ ۲۴ (دورۀ آقای معززی نیا) بود که اصلا باعث شد سینما کل زندگی ام را فرابگیرد. کم هم بابتش ضربه نخوردم ولی به هرحال شیرینی کشف فیلم ها و فیلمسازان هنوز زیر زبانم است. نمی دانم چرا احساس می کنم آن روزها، حداقل برای من، سینما زیباتر بود. خلاصه که دم شما گرم. عزت یاد.