والله من، که تازه دیروز فهمیدم روز قبل نه نه نود و نه بوده، هیچی! یعنی راستش از صبحدم گوشی تلفن رو برداشته بودم تا پاسی از شب داشتم برای بزرگداشت آقایان کامبوزیا پرتوی و پرویز پورحسینی گفتوگو ضبط می کردم. اولش خانم مهتاج نجومی و بعد آقایان محمد رحمانیان، مسعود کرامتی، مهدی هاشمی و در پایان احمد بخشی. و این شد روز بنده.امایکسری که نمیدانم دقیقا چند نفر بودهاند و گویا افزایش آمار سزارین بیمارستانها چنین چیزی را تایید میکند، در همان روز و زمانی که چند بیمارستان و چندین خانه را در استان خوزستان آب برداشته، در تهران و شاید در شهرهای دیگر، غیر طبیعی و با زور و البته قصد قبلی بچههایشان را به دنیا آورند.من راستش از ابعاد زیباییشناسی این عمل سر در نمیآورم. من جنبه تفریح و سرخوشی این ماجرا را هم نمیفهمم. من حتی از دلیل بخت و اختر و خرافی آن هم درماندهام. بدتر از همه دلیلی از تازه به دوران رسیدگی فرهنگی و مالی هم درش نمییابم. ابعاد جنونآمیز این تصمیم و اصرار هم بر من مکشوف است. من هیچ رقمه هیچی نمیفهمم و دلم بیاندازه برای آن بچه میسوزد نه به خاطر این اتفاق، بلکه به خاطر آن خاندانی که درش زاده شده است.در دبیرستان ما سخنرانی میآمد به اسم «میثاق» در چند جلسه برای ما حرفهای جالبی زد. یکبار قصهای را گفت تمثیلی با این درونمایه که روزی باغبان «راکفلر» او را در باغ میبینید که دارد در دستش ادرار میکند. چرایی این امر غریب را جویا میشود و میشنود که من – راکفلر- خوشمزهترین غذاهای دنیا را خوردهام، زیباترین زنان دنیا را در آغوش کشیدهام، در بزرگترین و بهترین خانهها و هتلها اقامت داشتهام و… و این یک کار را نکرده بودم و حسرتش به دلم مانده بود که انجامش دادم.واقعیتش این است که روز من هم با خوانش دیگری، به روزی پوچ میماند در مقایسه با میلیونها آدم دیگر این جهان و مردم ایران و انگاری از سر نوع کم دردسری/کم دغدغهبودن و آسودهبالی ناشی میشود، با این حال واقعا اعتراف میکنم من حتی ابعاد ابزورد حکایت زنان و مردانی که به زور بچههایشان را در ۰۹/۰۹/۱۳۹۹ زایاندهاند تا آخر عمر نخواهم فهمید.