
چند خطی به بهانه گفتههای محسن نامجو، علی مطهری و دیگران در این روزها
پیشنوشت: باید اعتراف کنم تا اندازه زیادی دو روز گذشته برای نوشتن این چند خط اکراه و ترس و تردید داشتم. ترس و تردیدی که همچنان با من مانده و امیدوارم این چند خط زیر را مخاطبش به درستی دریابد. من تا پیش از این رخدادها و اتهامات محسن نامجو، بیشتر ترانهها و اجراهایش و البته نظراتی را که پراکنده، یا مکتوب در سخنرانیها و نوشتههایش دربارهشان صحبت کرده بود، دوست داشتم. بعد از این حرف و حدیثها اما چیزی در قلبم بدجوری شکسته است. دو سه سال پیش تلاش کرده بودم برای برنامه بزرگداشت هشتادسالگی بهرام بیضایی با او و درباره همکاریاش در «جانا و بلادور» صحبت کنم که این اتفاق خیلی محتمل با وجود تمایل ایشان، به دلیل زمانبندی نامناسب اما میسر نشد. من امیدوارم با وجود این نوشته روزی این گفتوگو صپرت پذیرد و ایشان درباره آن مسأله یا حتی همین موارد با من همکلام شوند و این چند خط موجب فاصله و خشمی جبرانناپذیر نشود.
محسن نامجو این روزها در نظر برخی از مخاطبان، همراهان و حتی منتقدانش در فاصله پخش یک فایل ویدئوی ضبط شده و یک فایل صوتی (که ادعا میشود پیش از پخش آن تصاویر به صورت خصوصی ضبط شده و من البته در این تردید دارم و به آن اشاره خواهم کرد) از مقام فردی شجاع/ پیشرو به آدمی به شدت نامطبوع و فردی خودبرتربین با نظراتی رجعتگرایانه سقوط کرد.
آنچه اما برای من در مواجهه با این دو فایل رخ داد مشاهده و تجربه محسن نامجویست که با «آنچه شما از من میخواهید» در فایل تصویری شروع میکند به «آنچه من هستم» در فایل صوتی میرسد و اتفاقا من او را در همان فایل صوتی به مراتب شجاعتر مییابم.
معتقدم محسن نامجو در فایل ویدئوی اول از شیوهای ناروا برای همراهی و همدلی مخاطب با خویش مدد گرفته که مسأله صداقتش را کمرنگ میکند. او در این عذرخواهی مخاطبی را مد نظر دارد که تا پیش از این اتهامات بصورت بالفعل (و بالقوه) تا به امروز با او جلو آمده بود، وی را بیشتر میستوده وخودش را به او و آنچه میخوانده نزدیک میدانسته است و و میتوانست همچنان با او همراه باشد. مخاطبان او کسانی بودند که میدیدند نامجو در قامت یک هنرمند/ اجرا کننده پستمدرن با همه چیز از عشق تا سیاست، از مسائل جنسی تا سنتها با صدا و کلامش شوخی بارها و بارها شوخی میکند. او هم به رضاخان طعنه زده، هم برای مسئولین جمهوری اسلامی گلادیاتورها را خوانده و نه تنها درباره امام زمان که پدر و مادرش را نیز بینصیب از مطایبههای خودش نگذاشته بود. او در ترانه الکی تمام رفتارهای فرهنگی ما را به تیغ نقد کشیده و بیمعنا خوانده بود و در این سالها درباره میرحسین موسوی، حصر وی و شبکه منوتو نیز حرفهایی زده بود که برای آدمهایی مثل من کاملا درست و به حق مینمود. به هرصورت این مخاطب کنجکاو و بیشتر همدل، با آشکار شدن اتهامات تعرض آقای خواننده در فضای مجازی به دنبال پاسخ قانعکنندهای میگشت.
محسن نامجو در آن ویدئو سعی کرده با تاکید و اشاره به مسأله انهدام هواپیمای مسافربری اکراین، کشته شدن شهروندان در خیابانهای ایران و وضعیت فرهنگی اسفبار بهویژه چهل سال گذشته و گرفتن مخرجی مشترک از نفرت، یاس، استیصال، خشم فراگیر عمومی و تزریق نگاهی سیاسی به عذرخواهیاش خود را در کنار مخاطبی که حداقل در این زمینهها با او همنظر است قرار دهد و مهر او را بخرد و (بخوانید بر موجی سوار شود که در نهایت رستگاری و صفت شجاعت را برای او به همراه داشته باشد.) او به نظر میرسد- در این متن تنظیمشده که قرار است دردسر حقوقی مضاعفی را موجب نشود- قادر نیست مسئولیت فردی خودش را بپذیرد، نمیتواند به صراحت از نام آنها که مورد تعرض قرار گرفتهاند نام ببرد، نمیخواهد واضح بگوید بابا جان من مشروب خوردم، یا چیزی کشیدم و و از خود بیخود شدم و امر غلطی را مرتکب شدم و خب به همین دلیل با کلمات مردسالاری و فرهنگ متحجر شرقی و سرزمین ایران/ خاورمیانه مسأله را به موضوع بزرگتر و مثلاً ژرفتری ورای یک اشتباه و غلط فردی مربوط میداند. او در یک کلام در آن ویدئو چیزی را میگوید که دلهای سوختهمان را راضی کند.
محسن نامجو در فایل دوم اما بدون رتوش خود خود خودش است. اتفاقا همین میشود که آن نظریه توطئه پس ذهنم به من نهیب میزند که نکند با این کیفیت مطلوب صدای وی، آنطور که گویی جلوی میکروفون نشسته و به شدت از گفتههایش آگاه است و بر آنها تسلط دارد بدون هیچ مکث و تردیدی، فایلی که پخش شده از سر تصادف نبوده باشد. با خودم فکر میکنم این فایل انگاری آگاهانه به دلیلی دیگر ضبط شده و از قضا و ناخواسته به دست کسی رسیده که محسن نامجو را تهدید به انتشارش کرده و همین تهدید نامجو را به ضبط و پخش ویدئوی عذرخواهی واداشته که خب متاسفانه در این دست پیش را گرفتن برای پسنیافتادن به جایی نرسیده است.
با همه حرفها محسن نامجو در فایل صوتی آدم شجاعتری است چون چیزهایی را میگوید که بهشان معتقد است. چیزهایی که شوربختانه من نیز با برخی از آنها موافقم، اینکه مثلاً بحثهای توئیتری به واقع از غیبتهای دورهمی سال ۱۳۵۰ فراتر نرفته و عملا این بستر به دادگاهی بدون سازوکار بدل شده که البته محکومیت در آن تبعات فراوانی همراه است، اینکه جنبش من-هم یک جنبش شیک و لوکس است که اصولاً برای قربانیان اصلی و متعدد این تجاوزها و تعدیها در ایران و مکزیک و آمریکا و هند و کره کاری نکرده و نمیکند (در حال حاضر) و در نهایت باز برای همان بازیگران خوشبر و رویی جواب داد که بله گفتهاند و تن دادند* برای پیش رفتن و حال در نسخه ایرانیاش تنها به نوعی همدلی مجازی انجامیده است.
نامجو اینجا بدون فوتوشاپ، اما حرفهای دیگری میزند که شنیدنشان برای مخاطبان بیاندازه دشوار و تحمل ناپذیر است. پاشنه آشیل او در اینجا وقتی است که به مسأله صدای زنان اشاره میکند. او به واقع میگوید این زنان که این اندازه در کنسرتها از وضعیت اسفبار و فاجعهانگیز حذف صدای زنان در ایران بعد از انقلاب حرف میزنند، (بخوانید و بشنوید دارند نان این سانسور و شرایط نابرابر را میخورند و بازار گرمی میکنند و با مورد پناهندگی در حق همکارانشان یک امر بیاخلاقی نابخشودنی را مرتکب میشوند) به ذات چیزی برای عرضه نداشتهاند. ستارههای این سالها نتوانستهاند حتی در حد هایده و گوگوش و فتانه و لیلا فروهر آنچنان بدرخشند، در خارج از ایران جریانساز باشند و جاودانه بشوند. نکته اینجاست که نامجو این امر را-شاید به درستی- لزوماً محصول چهل ساله گذشته نمیداند ولی وقتی به خودش میرسد رفتارهای غلطش را برآمده از پرورش در آن محیط گزارش میدهد.
جدای از این تناقض آشکار، خضوع او در حضور تصویری در تضاد با خودبسندگی پسزنندهی صدایاش جلوه ویرانگری مییابد. واقعیتش را بخواهید من یقین دارم جمع کثیری از هنرمندان بزرگ در عرصههای مختلف (و نه تنها هنرمندان بلکه کارآفرینان و دانشمندان و پژوهشگران و البته ثروتمندان) در خلوت خویش- به درست یا غلط- به مراتب زیستشان را پربارتر از افراد عامی مییابند و خب محسن نامجو با اعتراف ناخواسته به این موضوع این قصه را بدجوری عیان میکند. موضوعی که شاید در شرایطی دیگر میشد آن را با خود فرد گوینده به چالش کشید که واقعاً چرا پژوهش دربارهی موسیقی جز و رودکی فرد را تا این اندازه در جایگاهی باید قرار دهد که آدمهای دیگر را این اندازه کوچک و حقیر ببیند. همین مشکلی که من در جهانی دیگر با منتقدان فیلم دارم و هنوز نفهمیدم چرا نقد کردن، ما را باید در چنان تبختری فرو ببرد که نشود با صد من عسل هم هضممان کرد.
محسن نامجو در بخش دیگر این فایل صوتی به مسأله «ناز و نیاز» اشاره و حال با چنگ زدن به حبلالمتین گیسش باز خودش را تبرئه و توجیه میکند. این ناز و نیاز نامجو را در جهان وارونه میشد در مواجهه ابراهیم خان عکاسباشی فیلم «ناصرالدین شاه آکتور سینما» با سوگلی حرمسرا دید همچون نوعی زهد از سر دلدادگی. در جهان واقع نیز برای برخی شاید ایستایی و اصرار برای رسیدن به شکلگیری رابطهای عاشقانه و غیر تنانه در بدو امر میبود در سالهای دور و نه یک کامجویی گذرا و فرو نشاندن آتش از بیخود شدن و هوسی که در یک لحظه پدیدار شده. مشکل اینجاست که محسن نامجو پای ناز و نیازِ- به زعم خودش و دیگران نهادینه شده در ژن ایرانیجماعت- را وسط میکشد اما همچون اذعان به لحظات ارزشمند زیستش در مقایسه با دیگران در چند لحظه قبلتر، آنقدر شجاعت و خودآگاهی و صراحت ندارد که بگوید خودش را در قامت یک راکاستار محبوب دیده است. به هرحال اگر مشاور روانکاو یا دوستان نامجو احیانا تا به امروز به او یادآوری نکردهاند حالا میشود به او زنهار داد که بله خواننده و هنرمند مشهور ما ناگهان حس کرده در جایگاه خوانندگان رولینگ استونز و بیتلز و افرادی همچون باب مارلی و … قرار گرفته و اصولاً هر زنی همچون آن روزهایی که مخاطبان پشت در اتاقهای رختکن آن خوانندهها در غرب میایستادند و خیال یک شب خوابیدن با یک ستاره آسمان هنر را در سر میپروراندند، حال در اینور دنیا و در این روزگار آرزوی همآغوشی او را دارند و پیش خودش به غلط فکر کرده ایشان اتفاقا میخواهند با رابطه جنسی با او که درش ناز است به فهرست افتخاراتشان اضافه کنند! بله اینجا هم نامجم با اینکه پای فرهنگ ایران و ایرانیان و تاریخ سرزمینش را وسط میکشد، از تخیل و وهم خویش اما حرفی به میان نمیآورد، نکاتی عصبیکننده و منزجر کننده درباره چهره زنی که میخواسته با او باشد میگوید و حکایت دختری که سالها قبل پس از اصرار فراوان با او همبستر شده و دیگر رهایش نکرده نقل میکند و برای تاکید میگوید آن خانم که هنوز بصورت دوستانه با او مراوده دارد در کسوت استادی به تدریس فلسفه مشغول است و خب همه این حرفهایش مرا به یاد «تا حالا با زنی که پل ریکور خونباشه… تا حالا از کسی دل بردی؟ اوهوم اوهوم اوهوم سرفههای الکی سرفههای الکی» ترانه الکی خودش میاندازد.
بله! محسن نامجو در فایل دوم خود خودش است اتفاقاً بدون عصبانیت و مکنونات قلبیاش را عیان میکند و صراحتی دارد که خیلیها را آزار میدهد. صراحتی که بخشهای فراوانی از آنها ریشه در واقعیت دارد، مشاهده شده ولی در این روز و روزگار کسی به زبانشان نمیآورد چون نزاکت سیاسی دوران باید رعایت شود و چون گفتنشان شما را از هست و نیست ساقط میکند و آنوقت یک روز از خواب بلند میشوی و میبینی رفتی به باد. صراحت او شاید یادآور همان صراحتی است که مارک زاکبرگ در فیلم «شبکه اجتماعی» رو به وکیلی که از او میپرسید حواستان به ما هست میگفت: «بله حواسم من به شماست. کمترین و حقیرترین بخشش… من میتوانستم با بخشی از پول خودم کل این عمارت شما را بخرم و آن را تبدیل به اتاق پینگپونگ خودم بکنم. بله جایگاه شما در نظر من اینچنین است…» صراحتی همچون یک سیلی که ما را به خود میآورد در برابر آن فردی که شاید پیشترها دوستش داشتیم.

تامل در حرفای محسن نامجو به هنگام عذرخواهی ویدئویی و اشارات صوتیاش که در هر دوی آنها تلویحا و صراحتا به فضای فرهنگی جاری و ساری بعد از انقلاب اشاره شده، در کنار باقی نکات درونشان بهانهای شد تا به صحبتهای اخیر و نگاه و ارزیابی علی مطهری بعنوان یکی از دغدغهمندان و متولیان وضعیت فرهنگی ایران امروز نیز فکر کنم. آن صحبتها نیز به طرز فراگیری با خشم و نفرت و استهزاء مخاطبانش روبرو شد. خشمی به حق که قابل فهم و درک است. نمیدانم شاید نگاه علی مطهری به جهان همان چیزی باشد که مثلا نامجو آن را عامل بنیادی خطای خودش (فضای فرهنگی چهل سال گذشته) معرفی میکند. فکر کردن توامان به صحبتهای علی مطهری و محسن نامجو اما مرا با پرسشهای دیگری روبرو کرد. پرسشهایی که شاید دیرزمانی است باید به صراحت نه تنها با علی مطهری بلکه با جمع زیادی از خودمان درمیان بگذاریم تا به اختصار یا به تفصیل درباره آنها پاسخهایی بیابیم.
در نظر من فهم صادقانه علی مطهری در مواجهه با زن و بدن زن (که آن را عامل تحریک و گناه مرد میداند) نگاهی است که درجایی از تاریخ و ازمنه قدیم گیر کرده، ثابت مانده و جلوتر نیامده. به واقع برای من توضیح مسأله مطهری اینگونه است: انسانها در دوران غارنشینی موجوداتی بودند مثل بقیه حیوانات -کمی بالاتر و کمی پایینتر- که برای بقا و ماندگاری کاری جز شکار کردن، خوردن و خوابیدن و قضای حاجت و البته جفتگیری نداشتند. امر جفتگیری انگاری همان «لیبیدو» و شور زندگی و دلیل حرکت بود و برای این امر نیاز به تحریک و تکانه بود که مرد و زن هم به تدریج آموخته بودند چطور و با چه شیوهای یکدیگر را به انجام بیشتر آن ترغیب کنند. نکته اینجا بود که وقتی آدمها از توی غار درآمدند و متمدن شدند دریافتند اگر قرار باشد تمام ذکر و فکرشان به این امر بگذرد دیگر همهچیز میخوابد. به همین دلیل آرامآرام با فزونی گرفتن تعدادشان بر این لیبیدو سرپوش گذاشتند و آن را به سمت سویی دیگر سوق دادند: از شهرسازی تا جنگ تا هنر تا تجارت و علم و…. و زندگی و زیستن و روزمرگی و لذت و حرکت را با چیزهای دیگری جدای از رابطه جنسی تعریف کردند. در خوانش علی مطهری گویی هر حرکتی از سوی زنان میتواند مردها را از روزمرگیشان باز دارد و ایشان را همچون همان مردان غارنشین به هجوم به سمت آنها بکشاند و اینگونه زیست ما مختل شود! علی مطهری از سواحل دریا مثال میآورد و زنان بیکینیپوش را تحریککننده میبیند و میگوید اصولاً اگر مردی تحریک نشود بیمار است. برخی به جد اصرار دارند که نخیر! تو و فرهنگی که درش بار آمدهای بیماری که تحریک میشوی. من راستش در این میان علی مطهری را خوب میفهمم ولی تحریک شدن را نه تنها چیزی غلط و کریه نمیپندارم، بلکه کاملا برای یک مرد دگرجنسخواه (اصلا هرکسی با هر گرایش جنسی) اتفاقا طبیعی و سالم میدانم. واقعا نیازی نیست که به آدم و عالم ثابت کنیم ما نگاه نمیکنیم به بدن زنان و از آن لذت نمیبریم و این عین یک رفتار متمدنانه است! این قضیه به واقع با تنوع و رونق پوشاک و طراحیهای بیکینی و مایو و هرآنچه موجب لذت زنان از خودشان و هوسبرانگیزی بیشتر ایشان میشود و البته اقبال مجموعه تلویزیونی «Baywatch» در سرتاسر دنیا و مراسم تعطیلات بهاره و …. نقض میشود و مساله غیر قابل انکاری است. مشکل اینجاست که آقای مطهری اما نمیگوید یا نمیداند که آدمها به تدریج و در طول سالها متوجه شدهاند باید غرایزشان را کنترل کنند و در آن کشورها مسیرهای متنوعی وجود دارد برای اطفای آن شور و شهوت زندگی و میل مردان و زنان به بدن یکدیگر.
من به صحبتها و رفتارهای نامجو و مطهری، هزاران اتفاق دیگر مثل محکوم شدن آن جوان ایرانی برای چنگ زدن به پستانهای زنی در آسانسوری در کانادا فکر میکنم و از خودم میپرسم آیا همه اینها تنها به زیست و تجربه فرهنگی ما ایرانیها در چهل سال گذشته بر میگردد یا چیزی ورای اینهاست؟ آیا فقط ما اینقدر ندید بدید هستیم یا نه مصریها هم همینطورند وقتی در میدان تحریر در حین انقلاب به خبرنگار/ خبرنگاران زن تعرض کردند؟ آیا این مسأله محدود به خاورمیانه است یا در جایی دیگر هم کنترل شده به مدد قانون و اگر آن از بین برود باز همه به درون غارها و دوران غارنشینی برمیگریم؟ آیا مابهازای رسوایی آن مدرس قرآن چیزی شبیه رسوایی فراوان کشیشها در طول تاریخ نیست؟ اگر آموزش و فرهنگ جنسی غلط و بیمارگون ما برآمده از پرورش در فضای ایران با متولیانی همچون آقای مطهری نتیجهای همچون محسن نامجو داشته، پس رومن پولانسکی، دونالد ترامپ، کوین اسپیسی، جانی دپ، امبر هرد، آشیا ارجنتو، وودی آلن، مرلین منسون و تمام آن مجریهای شبکههای تلویزیونی بریتانیای که برایشان پرونده درست شد و هاروی واینستاین و… محصول کدام فرهنگ و تاریخ نکبتبار هستند وقتی به مراتب در آن فرهنگها و اقلیمها بیشتر از ما از آزادی همه چیز بهرهمند بودهاند؟ از خودم میپرسم آیا تنها مردان خاورمیانه تشنه و گرسنه جنسیاند و در آرزوی لمس بدن تکتک زنها به سر میبرند؟ اگر اینگونه است تصویر برهنه زنان زیبا در صفحه ۳ روزنامه «سان» که چندین دهه مخاطب عوام بریتانیا میخواندش به چه اشاره دارد؟ چاپ مجلات پلیبودی و کلی مجله دیگر از این دست و تولید نزدیک به ۱۳ هزار فیلم پورنو در سال در سرتاسر جهان حکایت از چه دارد؟ چرا ما در ژاپن در برخی از مانگاها بصورت ماهانه فانتزی تجاوز جنسی و سکس زنها با هیولاها را داریم؟ اصولاً دلیل اقبال و فروش رمان «پنجاه طیف خاکستری» چه بود که قصهاش از تن دادن یک زن جوان امروزی به رابطهای مازوخیستی چه بود؟ آیا رفتارهای آن استاد نقاش کپی رفتارهای سالوادور دالی نیست که در آخر عمر زنان را به باغش دعوت میکرد که جلوی او لخت شوند و روی صلیب خودارضایی کنند تا او نقاشی بکشد؟ آیا مسأله تجاوز در فیلم فارسیها نشان از یک بیتمدنی در پیش از انقلاب بود یا برای خوشخوشان تماشاگر؟ آیا تلاش برای تجاوز به شخصیت فیلم کلاغ و یا متلکهای که به شخصیت فیلم گزارش در خیابان گفته میشود چیزی است در خون ما که ربطی به قبل و بعد از انقلاب ندارد؟
این پرسشها و پاسخهایی که برایشان دارم و دارید به من میگویند دنیای ما فارغ از شرق و غرب، فارغ از محدودیتهای یک طرف و آزادیهای غبطه برانگیز طرف دیگر جای پیچیدهای است که نمیشود با دوکلامِ علی مطهری و محسن نامجو در چند لحظه توضیحش داد. علی مطهری در لابهلای حرفهایش اشارهای هم به مردان آفریقایی داشت. راستش را بخواهید من بعید میدانم او فیلم «بهشت: عشق» اولریش زایدل را دیده باشد. در آنجا زنی اروپایی به کنیا سفر میکند برای یافتن عشق در قالب «گردشگری جنسی». من به واسطه هم فیلم دریافتم بدن مردان کنیایی گویا در زمره جذابترین هاست و این اتفاق به واقع دارد میافتد همانطوری که تمایل و هوس زیاد و فراگیری به رابطه مردان مسن اروپایی با زنانی از آسیای شرقی دیده میشود. فیلم زایدل اما مرد سیاهپوست را خیلی استعمار شونده بیدستوپایی نشان نمیدهد. جهان ما پیچیده شده و آن مرد هم خوب آن زن میانسال خسته از خود و آدمهای شبیه خودش را تلکه میکند و او را میبرد به زاغهها و از نمایش بدبختی و فقر همنوعانش از آن زن پول میگیرد و مهر میخرد! تماشای فیلم زایدل مثل همیشه برای تماشاگران امر راحتی نبود اما میشد حسابی به آن مناسبات فکر کرد، همانطوری که تحمل حرفهای محسن نامجو و علی مطهری بیاندازه دشوار است اما میشود تا اندازهای بر این صندلهای رسوایی دستی کشید و از ساخت و بازتولدیشان دوری گزید.
*پینوشت: مساله غمانگیز هاروی واینستاین این بود که او به قولش عمل کرد. در حقیقت هرکسی به آن پیشنهادهای بیشرمانه تن داد به جایی رسید و آنهایی که نه گفتند فراموش شدند و نامی میان نامهای دیگر نیافتند. در حقیقت هاروی واینستان کار کرد و نتیجه بخش بود معاملهاش!