اشاره: متن زیر گزارشی اختصاصی است از شصت و چهارمین دوره جشنواره فیلم لندن (۷ تا ۱۸ اکتبر سال ۲۰۲۰) که در شماره ۵۴ مجله «شبکه آفتاب» در دی ۱۳۹۹ با کمی تغییر و تعدیل و تصحیح به دلیل کمبود به چاپ رسید. برای خواندن نسخه پیدیاف این متن (که به لحاظ نگارشی و انشایی در بخشهایی مورد تایید من نیست) میتوانید به اینجا مراجعه کنید.
جشنواره فیلم لندن -یا اصولاً هر جشنواره فیلم و فعالیت فرهنگی و هنری دیگری- تنها کارکردش برای من مواجهه و تماشای گلچینی از بهترین، قابل بحثترین یا تاملبرانگیزترین فیلمهای ساخته شده یا به نمایش درآمده در جشنوارههای گوناگون ماههای پیش از خودش و کشف و فراهم شدن شانس تماشای روی پرده فیلمهایی مهجور و به اصطلاح هنری که در ماههای بعد شاید تنها یکی دو هفته در سینماها به نمایش در می آمدند، نبود.
من در طول چهارده دوره گذشته در طول برگزاری جشنواره به تدریج و آرام آرام دوستان و آشنایانی پیدا کرده بودم که در روزهای دیگر سال در دفعات معدودی امکان دیداری تصادفی یا برنامهریزی شده با ایشان میسر میشد. جشنواره فیلم لندن اما فرصتی بود برای همراهی و همکلامی یکماه با ایشان. این همکلامی و آشنایی موجب شده بود بعد از مدتی بدهبستانی فرهنگی و هنری بین همه ما شکل بگیرد. ما کم کم در طول این سال ها با سلیقه یکدیگر آشنا شده و دیگر به پیشنهادهای یکدیگر اعتماد کرده بودیم. اگر احیانا در فهرست فیلم های برگزیده جشنواره فیلمی بود بدون جایزه یا توجه و سر و صدای جشنوارهها که در ابتدای امر از چشم ما مغفول میماند همین پیشنهادها و اعتماد به سلیقهها بود که بعضاً ما را بیشتر تماشای این فیلمها وا میداشت تا مثلا تماشای برندگان کن و برلین و ساندنس اگر مجبور به انتخاب می شدیم.
آنچه در ایام جشنواره بین منتقدان و سینمادوستان میگذشت اما تنها به خود فیلمها هم محدود نمیشد. فیصل منتقد عراقی و دوست عرب دیگرش در فاصله بین نمایش فیلمها و در صف یا به وقت نهار، جدای از نظر درباره آن آثار همواره تحلیل دقیق و بی غرض و مرضی از وضعیت سیاسی و فرهنگی خاورمیانه و بویژه ایران داشتند. اصلا در همین بحثها بود که فهمیدم اهمیت معنای اشعار ترانه پایانی «بهشت حتما همین است» الیا سلیمان تا چه اندازه بود و چه بد که کارگردان از گذاشتن ترجمه آنها بصورت زیرنویس خودداری کرده است و در همین بحثها بود که میشد فهمید چرا برخی از فیلمها در کشور سازندگانشان همچون جاهای دیگر آنقدر محبوب نیستند. اگر همین مکالمهها مثلا با منتقدان صربی و برزیلی و لهستانی شکل نمیگرفت من یکی بعید بود از گم و گور شدن سازنده «یک فیلم صربی» و بحث پیگیری حقوقی/ جنایی تشخیص مستند بودن یا داستانی بودن آنچه جلوی دوربین در آن فیلم رخ داده و وجود پولشویی در ساخت آن، فاجعه واقعی هرچند سال یکبار حذف چند دهکده از روی نقشه در برزیل همچون فیلم «قوش شب» (کلبر مندونسا فیلیو و جولیانو دورنلی) و اهمیت رمان «پرنده رنگشده» در کشورهای اروپای شرقی یا وجوه دوست نداشتنی «آندره وایدا» و از همه عجیبتر ارتباط برقرار کردن خانم لهستانی با فیلمی همچون «مارمولک» کمال تبریزی! روحم خبردار شود.
به هرحال شیوع کرونا و پیامدهای فاجعهبارش همه اینها را از من و ما گرفت. امسال و این دوره دیگر نه امکان تعامل و بحث و گفتوگو و به اشتراک گذاشتن ایدهها ممکن بود، نه میشد واکنش مستقیم تماشاگران و پرسشها و نظرات ایشان را فهمید، نه میشد همچون سالهای قبل با کسانی همچون مونیکا بلوچی و سوزان بیر و آنا لیلی امیرپور و کارگردانهای دیگر -بدون رودرواسی معمول و با اعتماد به نفس – وارد مجادله شد یا در کنار مایک لی در صف ایستاد، نه دیگر امکان داشت از منتقدان رفتارهای غریبی را همچون بدون بلیط به سالن سینما رفتن و خود را جای عوامل فیلم جا زدن یا تماشاگر کناری را بهانه نیاوردن عینک به توصیف و تشریح یک سکانس اروتیک واداشتن، رصد کرد! بله لذت جشنواره شاید به همین حواشی و سهیم شدن در تجربهای انسانی و فرهنگی بود که آن خستگی و تجربه جنونآمیز و مازوخیستی و شاید بی معنای تماشای- بعضا- تا پنج فیلم را در یک روز و حرکت ویرانگر بین احساسات مختلف را به تجربهای قابل تحمل و چه بسا خوشایند بدل میکرد که امسال از ما دریغ شد. وضعیت ما در شاعرانه ترین شکلش گیرافتادن در زمستانی بود که درش دیگر تا اطلاع ثانوی برف نمی بارید.
نظم نوین
پس از برگزار نشدن جشنواره فیلم کن و به یک معنا برگزاری کم شور جشنواره فیلم ونیز، برگزار کنندگان جشنواره لندن هم همچون جشنواره تورنتو و نیویورک به جای لغو جشنواره امسال پس از بررسی فراوان همان راه میانه نمایشهای آنلاین را برگزیدند. با وجود وضعیت بحرانی پیامدهای ناشی همهگیری ویروس کرونا که مقام اول تعداد درگذشتگان را در اروپا از آن کشور بریتانیا کرده بود، به نظر میرسید که نمایش تمامی فیلمهای امسال به پخشهای آنلاین محدود شود که در همان اعلام رسمی بخشها و فیلمهای جشنواره معلوم شد چند نمایش حضوری برای تعداد محدودی از تماشاگران هم در نظر گرفته شده بود و برای رونق جشنواره چند بخش جدید از جمله نمایش فیلم هایی با ساختار «واقعیت مجازی» را به آن اضافه کرده بودند و خب شاید همین تماشاگران که در این شرایط تماشای برخی از فیلمها را به تماشاییشان در فضای مجازی ترجیح داده و خطر ابتلا و و چه بسا مرگ را به جان خریده بودند، و دقیق شدن در آنچه در پس ذهنشان میگذشت شاید برای من از برخی از فیلمهای به نمایش درآمده در جشنواره امسال به مراتب با کنجکاوی بیشتری همراه بود.
پیش از شروع جشنواره معلوم شد که امسال تنها خبرنگاران را بریتانیایی و بومی از شانس تماشای مجانی بیشتر فیلمها برخوردارند. برگزار کنندگان در ایمیلی با عذرخواهی از گروه زیادی از خبرنگارانی که در سالهای گذشته از کشورهای مختلف برای پوشش جشنواره به لندن میآمدند، این خبر را اعلام کردند و از ایشان خواستند برای شرکت در جشنواره سال آینده اقدام کنند. با این حال من و احتمالا برخی از دیگر از خبرنگاران ساکن بریتانیا با وجود اینکه برای رسانههای غیر بومی و با زبانی غیر انگلیسی گزارش مینوشتیم با کمی اصرار موفق شدیم اجازه تماشای فیلمها را پیدا کنیم و به اصطلاح در کسوت خودیها قرار بگیریم. امسال هزینه حضور در جشنواره برای خبرنگاران مجانی و آن وجه پنجاه پوندی چند سال گذشته بر ایشان بخشیده شده بود. مسأله محدودیت تعداد خبرنگاران جدای از مسائل مالی اما بیشتر به ابعاد نرمافزاری/ سختافزاری این تجربه بر میگشت. من به واقع آمار دقیقی از تعداد خبرنگاران حاضر در این دوره جشنواره ندارم اما به طرز واضحی حضور آنلاین آن تعداد از نمایندگان رسانههای مختلف بدون شک نمایش فیلمها را با اختلال و قطعهای مکرر روبرو میکرد و به قول معروف سری که درد نمیکرد نیازی به دستمال نداشت.
با این حال باید اما اعتراف کنم تجربه تماشای فیلمهای این دوره با وجود تدابیر و تلاش برای کم کردن ببیندگان به شکنجهبارترین و اعصاب خرد کنندهترین تجربه چهارده دوره گذشته برای من تبدیل شد.
پیش از شروع جشنواره لندن، از دوستانی که تجربه تماشای فیلمهای جشنواره تورنتو را داشتند خواستم تا تجربه شان را با من در میان بگذارند که همگی از تماشای بدون وقفه فیلمها خبر دادند و همچنین گفتند که لینک تماشای فیلمها تا ۴۸ ساعت در دسترس ایشان قرار داشت. مسئولین برگزارکننده جشنواره لندن اما برخلاف تورنتوییها از روی محافظهکاری یا هر چیز دیگر اجازه دسترسی برای تماشای فیلمها را تنها تا یکساعت پس از شروع آنها برای خبرنگاران ممکن ساخته بودند. این مسأله به خودی خود با وجود برنامه فشرده نمایش چهار فیلم در روز با فاصله تنها نیم ساعت استراحت تا اندازهای قابل مدیریت بود اگر خود فیلمها بدون هیچ وقفهای به نمایش در می آمدند. مشکل و به واقع مصیبت شکنجهوار و اعصاب خردکن اصلی برای من اما از جایی شروع شد که بدون استثنا تمامی فیلمها پنج یا ده دقیقه پس از نمایش متوقف میشدند و من میبایست صفحه نمایش فیلمها را از نو اجرا کنم و خب تصورش را بکنید تکرار این مسأله تا چه اندازه پریشانکننده و زجرآور است.
این معضل باعث شد عطای تماشای چند فیلم را به لقایش آن ببخشم، چند فیلم را پس از یکساعت از دست بدهم و دست آخر پس از چند ایمیل به تیم پشتیبانی جشنواره متوجه شوم مشکل بصورت پیچیدهای به شرکتی بر میگردد که اینترنت خانگی مرا تامین میکند که البته آن هم چندان درست نبود. نکته در اینجا بود که این توقفهای مداوم برای برخی از فیلمها بیشتر و برای بعضی کمتر رخ می داد و خب حال میشد فهمید اصرار اولیه برگزار کنندگان برای حضور محدود و کمتر خبرنگاران و منتقدان به چه دلیل است. در گفتوگو با برخی از دیگر خبرنگاران متوجه شدم این معضل بیشتر از هرکسی گریبان مرا گرفته بود و شاید نباید آن را تجربهای همهگیر تعمیم دهم.
در هر صورت مثل سالهای گذشته باز با کمی اصرار و خواهش و توضیح و درخواست، برگزار کنندگان جشنواره امکان تماشای برخی از فیلمهایی را که از دست داده بودم در پلتفرمی دیگر و در کنار تماشاگران فراهم کردند و خب همین موضوع جای خوشوقتی بود و کمکی کرد برای رهایی از زجر و خشمی ماندگار.
جشنواره فیلم لندن در سالهای گذشته با نمایش بیش از ۲۰۰ فیلم بلند و کوتاه داستانی در طول چهار هفته (دو هفته غیر رسمی تنها برای خبرنگاران و ۱۲ روز رسمی برای خبرنگاران و تماشاگران) در روزهای پر غوغایش، طیف متنوعی از فیلمها را د معرض نمایش مخاطبان قرار میداد. جمع گوناگونی از آثار سینمایی و تجربی که برنامهریزی دقیقی را میطلبید و قرار بود سلیقههای رنگارنگ مخاطبانش را پوشش داده و آنها را راضی به خانه بفرستد. جمعی از مشاوران و کارشناسانی خبره در گونههای سینمایی، جشنوارهها و آثار مختص به کشورها و مناطق مختلف دنیا در سالهای گذشته تا اندازه زیادی سعی میکردند تا با انتخابهایی برآمده از تیزبینی و سلیقه خودشان آنهم در ترکیب با سیاستها/ حساسیتها و خواستهای فرهنگی مد روز/ سیاستگذاران و مدیران جشنواره (که لزوما انتخابهایی جامع و کامل و سنجیده هم نبودند) تا اندازه زیادی توازنی بین همه چیز برقرار کنند.
انتخابهای این دوره جشنواره اما به دلیل قابل فهم سختافزاری در نمایش فیلمها (که پیشتر نمونههایش را توضیح دادم) و همچنین لغو جشنواره و بازار کن (بعنوان یکی از منابع اصلی جشنواره لندن) و باقی جشنوارهها همچون لوکارنو، کارلووی واری و…، تعداد کم فیلمهای جشنواره ونیز، توقف برخی از پروژههای سینمایی و راغب نبودن فیلمسازان به ارسال فیلمهایشان و نگهداشتن فیلمها برای جشنوارههای معتبرتر در سال آینده، در عمل بیاندازه محدود شده و در کنار فیلمهای کوتاه و گزینش سه فیلم آرشیوی و یک فیلم نیمه بلند تنها ۶۰ فیلم را در بر میگرفت.
باید اعتراف کنم در مرور کلی اسامی فیلمها و سازندگانشان جدا از فیلم «صدای انسانی» پدرو آلمودوار، «یه دور دیگه» توماس وینتربرگ، «عشایر» (ساخته کلویی ژائو و برنده شیر طلایی ونیز) که دست آخر بیهیچ توضیحی برای خبرنگاران به نمایش در نیامد و تنها تماشاگران علاقمند و -البته شجاع یا بیمبالات!- در سینما موفق به تماشایاش شدند هیچ فیلم دیگری در فهرست بایدها و ضروریات من نبود. به واقع نسخههای با کیفیت فیلمهای وسوسهانگیزی همچون «روزها» سای مینگ لیانگ، «سیبری» آبل فررا یا «اوندین» کریستین پتزولد خیلی پیشتر (برای اهلش) در دسترس بودند. معدود فیلمهای کارگردانهای شناختهشده دیگر هم که سهم جشنوارههای تورنتو و نیویورک شده بود و از فیلمهای جریان اصلی یا پر سر و صدایی که مورد توجه منتقدان قرار میگرفتند و همواره برایشان مراسم فرش قرمز برگزار میکردند هم که خبری نبود.
در برخورد اول با خلاصه داستان فیلمها حس دیگری به من میگفت که مشاوران جشنواره همچون برخی از فیلمسازان این سالها خیلی سینما و فیلمها برایشان مسأله نیست و قضیه بیشتر برایشان به مانند پروژهای است که باید به سرانجام برسد. فیلمسازانی که نمیدانیم موضوعات دگرباشان زن و مرد، مهاجرت، روایت زیست اقلیتهای مذهبی و نژادی تا چه اندازه دغدغه واقعیشان است یا اصولاً این تنها موضوعاتی بوده که توانستهاند بودجهای برای ساختش پیدا کنند. جشنواره لندن مانند جشنوارههای دیگر وظیفه میداند که این موضوعات را هر طور شده در برنامهاش بگنجاند. ولی باید اعتراف کنم پس از تماشای فیلمها تا اندازهای با مجموعهای متنوع روبرو شدم.
به هرحال امسال مشاوران در نبود جشنوارههای دیگر کار سختی را در پیش داشتند و اگر از آن پیش فرضها و بایدهای فرهنگی و موضوعاتی که میبایست حتما در هر جشنواره ای فیلمی دربارهشان باشد، کنار میگذاشتند و تنها سلیقه خودشان را در نظر میگرفتند آنوقت شاید با وضعیتی روبرو میشدیم همچون فهرست برترین فیلمهای امسال جمع زیادی از منتقدان که یک دو جین فیلم ناشناخته ای را شامل می شد که انگاری تنها خودشان شاهدش بودهاند و بعید است در سالهای دیگر کسی آنها را به یاد بیاورد.
آغاز و پایان با اقلیت ها
جشنواره امسال با «مانگرو» شروع شد و با «آمونیت» به پایان رسید. انتخاب هر دوی این فیلمها که قصههایشان در سالهای دور و دورتر میگذرد بیش از هر چیزی یادآور حساسیتها و سیاستها و تاکیدات فرهنگی برگزار کنندگان جشنواره در این سالهایند. آمونیت ساخته فرانسیس لی با بازی کیت وینسلت و سورشا رونان با قصه رابطه عاشقانه دو زن از دو طبقه اجتماعی/اقتصادی مختلف انگاری بازسازی فیلم موفق «پرتره بانویی در آتش» (سلین سیاما) بود با ظرافت کمتر و نکته جدیدی برای مخاطبی که از آن لذت برده یا منتقدش بود نداشت. مانگرو به کارگردانی استیو مک کویین بخشی یکی از قسمتهای مجموعهای پنج قسمتی است با نام «تبر/ تبرهای کوچک» که این کارگردان برای شبکه بیبیسی ساخته است. این مجموعه که عنوانش برگرفتهشده از این بخش ترانه باب مارلی است: «اگر تو درختی بزرگی، ما تبرهای کوچکیم»، از پنج فیلم بلند سینمایی مستقل تشکیل شده که به وقایع زندگی جمعی از مهاجران آفریقاییتبار/ وستایندین ساکن لندن در دو دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی میپردازد. مانگرو داستان دادگاه صاحبان کافه-رستوران به همین نام است که پلیسهای سفیدپوست و نژادپرست مدام به بهانههای مختلف ایشان را مورد آزار و اذیت و ضرب و شتم قرار میدهند و از ادامه کارشان جلوگیری میکنند. فیلم استیو مک کویین در روزهای اعتراضات عمومی ناشی از کشته شدن «جرج فلوید» در آمریکا ریشههای تاریخی این وضعیت دردآور و نفرتانگیز – وگویی تا اطلاع ثانوی جاری- را در جایی غیر از آمریکا دنبال میکند، از منظر برگزار کنندگان پاسخی بهجا و تامل برانگیزی بود در تعامل با حوادث روز اگرچه در مقایسه با فیلم دادگاهی معروف این روزها، «داذگاه شیکاگو ۷» (آرون سورکین)، چه به لحاظ فیلمنامه و گفتوگو نویسی و چه به لحاظ ضرباهنگ و شخصیت پردازی، چندین بار سادهتر و کممایهتر جلوه میکند. درباره خشونت افسارگسیخته و غیرقانونی پلیس انگلیس به هنگام بازداشت متهمان در سالهای گذشته فیلم دیگری با نام «فوق خشونت» (کین فرو) نیز به نمایش در آمد که از حیث دسترسی سازندگان به آرشیو فیلمهای ضبط و ثبت شده اثری افشاگرانه، تعجببرانگیز و تکاندهنده بود. از مجموعه تبر کوچک فیلم دیگری به نام «لاو راک» نیز در جشنواره نمایش داده شد که اخیرا در انتخاب منتقدان مجله سایت اند ساوند رتبه نخست را به دست آورد و متاسفانه به همان دلیل توقف های پیاپی به هنگام پخش از ادامه تماشای آن منصرف شدم.
روزهای آفتابی مهاجران و شب های جهنمی خاورمیانه
جدا از مسائل نژادپرستی و نمایش زیست و دنیای اقلیتهای نژادی و جنسی، موضوعات ملتهب مهاجران و پناهندگان، و روزگار دوزخی ومشقتبار گروهی از مردم خاورمیانه و فلسطین و جاهای دیگر نیز با گزینش برگزار کنندگان همچون سالهای قبل با فیلمهای «لیمبو»، «شب» و «۲۰۰ متر» نمایندگان شاخص و حضوری قابل بحث داشتند. لیمبو به کارگردانی بن شاروک درباره نوازندهای سوری است که برای پناهندگی در جای دورافتادهای در اسکاتلند گرفتار شده. بن شارک که در فیلم تحسین شده قبلیاش- پیکادرو- نیز در مرزهای اسپانیا آدمهای تکافتاده و تا اندازه زیادی غریب را به تصویر کشیده بود، اینجا هم با همان سبک و سیاق و با تاثیری آشکار از کارگردانهای همچون الیا سلیمان، ژاک تاتی و آکی کوریسماکی در دل وضعیتی اندوهبار و تراژیک لحظاتی آمیخته به طنز را برای تماشاگر میآفریند.
رویکرد فرمالیستی جاری در شب نیز مسأله ای است که کاملا خودش را به رخ میکشد. جان فرانکو رزی، مستندساز صاحب سبک ایتالیایی که پیشتر با فیلم «آتش در دریا» با موضوع مهاجران شیر طلایی برلین را برده بود، به استناد آنچه در ابتدای فیلم بر آن تاکید شده سه سال را در مرزهای عراق، سوریه، کردستان گذرانده تا گزارشگر اوضاع هولناک این حوالی باشد. نتیجه اما مجموعهای از تصاویری چشمنواز است که انگاری بیشتر بر توانایی فیلمساز در بازسازی آنچه دیده و پژوهش کرده صحه میگذارند تا روایتگر اوضاع هولناک این مناطق باشند. به واقع جز جز فیلم از مویه مادران سرگردان داغدار، تا آن شکارچی که در دل جنگ دارد در مرداب کار خودش را میکند، زنان پیشمرگه که جلو بخاری موهایشان را شانه میکنند، و مادری که زیر آوار با واتساپ به آخرین پیغامهای صوتی دختر اسیر شدهاش در دست داعش گوش میدهد، گروه تاتری که در یک بیمارستان روانی نمایشی را اجرا میکنند و دست آخر اسبی که با نور پردازی خاص فیلمساز در وسط یک خیابان سرگردان مانده گویی برای کارگردان کالایی شیک و هوشربا و نظرگیر است و او اصولاً خیلی هم قصد کندوکاو پرداختن ریشهای به آنچه گذشته ندارد (البته بعید میدانم چنین ادعایی هم داشته باشد) و شاید به درد همان جشنواره یا گالری بخورد. اینجاست که شاید فیلمی همچون ۲۰۰ متر به کارگردانی امین نایفه با قصه ای درباره وضعیت بغرنج خانواده ای که دیوار آنسوی طولکرم که موجب دور افتادن آدمهای آن (بخوانید یک سرزمین) از یکدیگر شده به دلیل اشراف کامل سازنده به آنچه هر روز بر مردمان این سرزمین میرود با وجود سادگی در مقایسه با فیلم رزی تصویری زندهتر و صادقانهتری را ارائه میدهد.
پرواز در مرداب
در میان آثار به نمایش درآمده در این دوره جشنواره، دو فیلمساز بودند که در فیلمهایشان نسبت به ساختههای پیشین دست به بلندپروازیهای موفق و خوش سرانجامی زده بودند. باید اعتراف کنم که تا پیش از امسال و تماشای «دیار/ سرزمین سایه» از کارگردانی به نام «بودان اسلاما» و آثارش خبر نداشتم. دیار سایه که با الهام از فاجعه کشتار ۱۴ تن از اهالی روستای «تاست» در جنگ جهانی دوم ساخته شده تنها روایت این رخداد بسنده نمیکند. قصه فیلم بازه زمانی از دهه ۳۰ تا ۵۰ میلادی را در دهکدهای مرزی با ساکنان یهودی، آلمانی و چک در بر میگیرد که در میانه جنگ جهانی و پس از پایان آن مدام بین اشغالگران آلمانی و نیروهای متفقین جابجا میشود. در طول فیلم و در نتیجه این جابجایی نقش و موقعیت آدمها به صورت گریزناپذیری تغییر میکند و ما شاهد تغییر جایگاه افراد این جامعه از قربانیان تا قضاتی قسیالقلب، از مشاهدهگر تا کنشگر و البته تعقیبگر احوال آدمهای همیشه بازنده از یک سو و شخصیتهای سودجو و نان به نرخ روز خور و فرصت طلب از سویی دیگر هستیم. فیلم به شدت تلخ و تاثیرگذار دیار سایه- که کشف من از جشنواره امسال بود- مرا واداشت که تا باسازندهاش برای گفتگویی تماس بگیرم و او هم با خوشرویی خودش بدون هیچ مانعی پس از تماس با پخشکننده آثار قبلیاش بخش مهمی از فیلمهایش را در اختیار من گذاشت. او که ساخت دو مجموعه تلویزیونی را نیز بر عهده دارد در فیلمهای قبلی همچون «معلم دهکده»، «مادریخی» و«چهار پسر» با تعداد کمی شخصیت همواره سر و کار داشته و فیلمهایش همگی در فضای معاصر میگذشتند و با وجود لحن تلخ درون آنها باز در روابط انسانی جایی برای امید و روشنی باقی میگذاشت. دیار سایه در مقایسه با آنها به مراتب فیلم سیاهتر و پر شخصیتتر و صریحتری است که خب دوست دارم از او درباره چرایی گزینش این قصه، رسیدن به این نگاه و البته نگاهش به فیلم بحثبرانگیز و به شدت خشن هموطنش «پرنده رنگشده» که باز به بهانه جنگ جهانی دوم پلشتی و سیاه روح آن دوران نظر داشت و در جشنواره سال گذشته لندن به نمایش درآمد پرس و جو کنم.
فضای به شدت تلخ و خفقان آور «نظم نوین/ فرمان تازه» و رویکرد سازنده آن، میشل فرانکو، اما چندان ناآشنا و دور از ذهن نبود. میشل فرانکو که در همان آثار نخستش همچون «دانیل و آنا» و بخصوص در «پس از لوسیا» با نمایش قساوت و بد دلی ویرانکننده نوجوانان حسابی زهرش را به جان تماشاگر ریخته و آن بیرحمی عریان و غیر قابل توضیح را در فیلم قبلی اش، دختر آوریل، هم نشانمان داده بود، این بار در نظم نوین در پس نمایش شورش جان به لب رسیده ها و آشوبی که یک سرزمین را در بر می گیرد همه را از چپ تا راست و از شورشیان تا اغنیا را در قعر سیاهی میبیند. فیلم گویی به یک معنا مکمل فیلم «رما»ست جایی که طبقه فرودست در هر حال بهای اصلی فاجعه را میپردازد و قربانی واقعی تباهی دوران است. دوست داشتم بدانم جز بدبینی محض به آدمی و زمانه چه انگیزهای موجب ساخت این فیلم شده و بماند که در کنار چند فیلم دیگر همچون پیترلو و دیار سایه تماشای آن را برای مردم و سیاستمدران ساکن خاورمیانه و ایرانیان واجب میدانم چراکه تصویری از گذشته و چه بسا آینده را پیش روی ما قرار میدهد.
ایرانیها در لندن
سهم سینمای ایران و سینماگران ایرانی در این دوره جشنواره با حضور فیلمهای «شطرنج باد» (محمدرضا اصلانی) در بخش آرشیو، «خط فرضی» (فرنوش صمدی) در بخش بحث و جدل، «آشو» (جعفر نجفی) و «شاهد» (علی عسگری) و «یک اسب بیشتر از یک آدم خون دارد» ( ابوالفضل طالونی) در بخش فیلمهای کوتاه قابل توجه بود.
بخش آرشیو جشنواره در سالهای گذشته همواره محل نمایش نسخههای مرمت شد آثار مهم تاریخی سینمای دنیا بوده است. امسال به دلیل محدودیتهایی که پیشتر توضیح دادم، تنها سه فیلم در این بخش به نمایش درآمد که حضور فیلمی از ایران از کارگردانی که شاید هیچگاه اسمش نشنیده بودند در ابتدا برای ایشان پرسشبرانگیز مینمود.
این تردید اولیه درباره فیلم اما با تحسین و شگفتی بعدی همراه شد. شگفتی و تحسینی که بدون شک گزارشهای و یادداشتهای منتشر شده در روزنامه گاردین و مجله سایت اند ساوند در آن تا اندازهای نقش روشنگرانه ای داشتند. گزارش روزنامه گاردین درباره تولد دوباره این فیلم با عنوان «تماشاگران تا به حال چیزی شبیه این را ندیدهاند» به قلم جان هریس دانینگ با پرداختن به صحبتهای کارگردان و دخترش- خانم گیتا اصلانی- به این اشاره کرده بود که شطرنج باد در ایران تنها دوبار به نمایش درآمده که یکبار آن در سالنی خالی بوده است و در نوبت دیگر نمایش منتقدان هجمه وسیعی در نقد آن داشتهاند. در ادامه گزارش نویسنده بصورت گذرا نکاتی همچون نقد نظام سلطنتطلبانه شاه، حضور برجسته و پیشرو زنان در نقشهای اصلی، مسأله همجنس خواهی و اتهام تقلید از سینمای اروپا را دلیل توقیف و مهجور ماندن شطرنج باد میداند. گزارش در ادامه به چگونگی یافتن فیلم در یک سمساری و انتقال غیر قانونی فیلم به خارج از ایران برای بازیابی و نمایش در جشنواره بولونیا می.پردازد. نویسنده شطرنج باد را همچون حکایتی گوتیک میداند که درش حضور متزلزل زنان در جامعهای مردسالار را به تصویر میکشد. صحنه های کلاسترفوبیک فیلم برای نویسنده همچنین ریشه در مینیاتور ایرانی دارد در عین اینکه ردپای ادگار آلن پو، ویسکونتی، پازولینی، برسون (مثلا با حضور دستها در پر کردن تفنگ یا غذا دادن یا…) به وضوح در فیلم قابل مشاهدهاند. نویسنده پس از نگاه ستایشگرانه به طراحی صدا و موسیقی شیدا قراچه داغی باز به صحبتهای کارگردان بر میگردد که خرسند است این فیلم بالاخره بعد از سالها بیرون از جریان سینمای عامه پسند/ پوپولیستی و آثار پروپاگاندا دیده شده. اصلانی همچنین میگوید او که سالهاست برچسب فیلمساز غیر تجاری خورده، منتظر ساخت فیلمنامهای است درباره یکی از مشهورترین شاعران ایران با سبکی و سیاقی ملهم از مینیاتورهای ایرانی، نقاشیهای غربی، سینمای برسون ویسکونتی.
گزارش گاردین اما با صحبتهای گیتا اصلانی به پایان میرسد که میگوید تماشای نسخه ترمیم شده برای پدرش همچون ملاقات با طبیبی بوده که به او یادآوری کرده اساسا چرا فیلمسازی روی آورده بود. او بسیار خوشحال است و حسرت چیزی به دلش نمانده و حال انگاری پس از سالها در کنار فرزند گمشده است قرار گرفته.
فلیپ کان کنون نویسنده مجله سایت اند ساوند نیز در مطلبی که به فیلمهای جشنواره بولونیا پرداخته در بخشی مختص به شطرنج باد حکایت ترمیم این فیلم را هوشربا آرین اتفاق امسال و این مساله را چیزی ورای بازیابی و ترمیم دانسته و از آن با واژه Revelation: مکاشفه/ هویدا سازی و هوشیار کردن تعریف و توصیف کرده است. او نیز با برجسته کردن نقش قرچه داغی و هوشنگ بهارلو در کنار محمدرضا اصلانی در مقام آهنگساز و مدیر فیلمبرداری سبک و حال و هوای فیلم را یادآور فریادها و نجواهای برگمان و آوای هند مارگارت دوراس میداند. رابین بیکر یکی از مشاوران و برنامه ریزان برجسته موسسه فیلم بریتانیا و جشنواره فیلم لندن نیز در یادداشت و توضیحاتی برای معرفی فیلم نوشته میگوید فیلم نگاه ما و تماشاگران را به سینمای ایران تغییر خواهد و به واقع همان مسأله چشم و گوش باز کردن مخاطبان را به مدد ترمیم این اثر در تحسینش منعکس میکند.
مقایسه بین نظرات مثبت امروز منتقدان فرنگی با برخوردهای منفی دیروز منتقدان ایرانی شاید مقایسه درست و منصفانهای نباشد چراکه اساسا آن منتقدان تصویری را در آن روزگار روی پرده ندیده بودند. آن هم تصویری در این دوران به مدد پیشرفت صنعت مرمت تصاویر از نو رنگ و جلایی نظرگیر یافته است. آب و رنگی که شاید باعث شده حتی این منتقدان اشاره به تاثیر پذیری از نقاشی چون «ژرژ دو لا تور» در نظام بصری فیلم را فراموش کنند.
معتقدم نظرگیری و جلوه بیرونی در برخورد اول به قدری بوده که شاید پرسشها و ابهامهای درون فیلم سایه انداخته باشد. برای مثال بعید میدانم منتقدان فرنگی به راحتی به توضیح درست یا قانع کننده و بدون اما و اگری از توطئه (اصولاً کی علیه چه کسی و چرایی آن) و نقش هرکدام از افراد در شکل گیری این توطئه برسند، از ارجاعات فرهنگی فیلم همچون آیه قرآن در ابتدای فیلم یا بخش پایانی فیلم سر در بیاورند. به هر صورت ابعاد جاه طلبانه فیلم محمدرضا اصلانی نسبت به زمانه خودش چه در مقام ایده و روایت و چه در اجرا بدون تردید نکته وجدآور و تحسین برانگیزی است. ابعاد دیگر فیلم حال میتواند در گفتوگو با کارگردان موجب دریافت بیشتری از خواست او بشود که امیدوارم امکان این مسأله نیز فراهم شود.
غریبههای آشنا
جشنواره امسال محل مواجهه مجدد با فیلمسازانی بود که بعضاً در دنیای غریب و نامعمول خاص خودشان آشنا و مقتدر به نظر میرسند و تماشاگران پیگیر آثارشان را ابدا سر خورده نمیکنند. توماس ویتنبرگ در یه دور دیگه همان آدمی است که در خلق دنیای فیلمهایی همچون «جشن»، «وندی عزیز» و «کمون» نقش داشته، الگوی خلق دنیا و خواست و پیشنهادی نامتعارف و تجربه نشدنی که به تدریج ابعادی افراطی پیدا کرده و از دست پیشنهاد دهندگان خارج شده و وجوهی تروماتیک به خودش میگیرد که این روند در فیلم جدیدش هم به خوبی قابل مشاهده است جایی که تصمیم نوشیدن الکل روزانه تا حدی معیت بر اساس پیشنهاد Finn Skårderud با سرخوشی و کارآیی اولیه بدون هیچ قضاوت و دخالتی از سوی فیلمساز جلو میرود، در میانه با بحرانی ویرانگر روبرو شده و در فصل پایانی مسأله را بدون نتیجهگیری و مداخله کامل به نفع «و زندگی ادامه دارد» فیصله میدهد. بد نیست به این نکته هم اشاره کنم که امسال قضاوت بهترین فیلم جشنواره تنها با تماشاگران بود که همین فیلم از سوی آنها بعنوان بهترین فیلم انتخاب شد.
سای مینگ لیانگ فیلمساز دیگری است که دسته غریبه های آشنا قرار میگیرد. او این بار هم از دل روزمرگیهای ملالآور «روزها» با تاکید و تاملی صبورانه بر لحظهای کلیدی/ حیاتی که پیشتر در آثار خود او شاهدش بودهایم، کلیت فیلم و آن لحظه و جهان خاص اثرش را برای ما یگانه و خاص میکند. او اگر مثلا «در سگهای ولگرد» شخصیتش را آنقدر در زیر باد و سرمای سوزاننده نگه میداشت تا تماشاگر کاملا درد آن شخصیت را حس و با تمام وجود لمس کند، در روزها با قرار دادن این لحظه شگفتآور رابطه جسمانی دو مرد در میانه فیلمش، آن را به گرانیگاه اثر تبدیل میکند. دنیای بیتلاطم یکی از آن مردها که دارد از درد گردن رنج میبرد و دیگری که جز آشپزی چیزی از او نمیبینیم، بعد از آن لحظه کمابیش مثل سابق است اما گویی حفرهای بزرگتر خلق شده که چیزی جایش را پر نمیکند؛ حفره ای که میشود آن را در چند دقیقهای که سای در بخش های پایانی فیلمش بر چشمان مرد گویی درمان شده تاکید میکند یا لحظهای که آن مرد دیگر در گوشه خیابان با جعبه موسیقی به یادگار مانده از آن شب خاص، تنهاییاش را سپری میکند، به معنای واقعی کلمه درک و فهم و تجربه کرد.
چند سال پیش فیلمی دیدم متفاوت از سینمای هند به نام «دادگاه» از کارگردانی به نام «چایتانیا تامانه» درباره مردی که مدام به خاطر عقایدش باید در دادگاه برای پاسخگویی حاضر شود. شیوه اجرای فرمالیستی و رئالیستی کارگردان که در سینمای هند این سالها یکه به نظر میرسید مرا به جستجو درباره او واداشت. همان سالها بود که منتقدی هندی در جشنواره به من گفت که او با تلاش دستیار آلفونسو کوارون شده است. من از آن روز منتظر فیلم بعدی او بودم. امسال وقتی فیلم «مرید» را دیدم (بدون اینکه نام سازندهاش را بدانم و تنها از کسب جایزه بهترین فیلمنامه جشنواره فیلم ونیز خبر داشتم) حس کردم چقدر شبیه فیلم دادگاه است که بلافاصله فهمیدم سازندهاش یکی است. قصه مرید و آدمهایش بیاندازه برای تماشاگران ایرانی ملموس است، قصه مرد جوان آرمانگرایی که مشق موسیقی سنتی و مقامی هندی میکند در دنیایی که این موسیقی در حال زوال است. فیلم بدون هیچ تاکید دراماتیکی مراحل مختلف زندگی او و بیسرانجامی تلاشهای او را به تصویر میکشد و شخصیتهای فیلم همچون استاد تنها، شخصیت اسطورهای که همواره اسم و سخنی از او وجود دارد، منتقدانی حسابی مدعی و به اصطلاح تابو شکن هستند، پدری که میخواسته از پسرش یک هنرمند بیرون بکشد و در انتها روزمرگی ملالآور قشر هنرمند برای خیل کثیری از ما به شدت آشناست.
در انتهای این گزارش باید از چند فیلم دیگر هم نام ببرم که اگر محدودیت صفحات مجله نبود به دلیل ویژگیهاییشان دوست داشتم چند خطی درباره آنها بنویسم. فیلمهایی همچون «کجیلیونر» ساخته میراندا جولای یک کمدی سیاه که همچون «انگل» بونگ جونهو شروع میشد و اما در میانه به مسیر دیگری میرفت، «سیبری» ساخته آبل فرارا که کارگردانش پیشتر در «توماسو» چگونگی و چرایی و مسیر و درگیری های روانی در ساخت این فیلم عجیب را نشان داده بود و حضور آن فیلم هم در کنار این برای فهم و درک آن در جشنواره واجب به نظر میرسید، «تسخیرگر» ساخته برندون کراننبرگ که همچون فیلم نخستش به شدت روح فیلمهای خوب پدر سازنده را در خود دارد و دست آخر «Genus, Pan» ساخته لاو دیاز فلیپینی که فیلمهایی ۸ ساعته در کارنامه دارد و این بار فیلمی دو ساعته و نیمه ساخته بود کهه با وجود برنده شدن جایزه بهترین کارگردانی بخش افق ها از جشنواره ونیز من هنوز نمیتوانم به اهمیت این کارگردان پی ببرم.