اشاره: متن زیر به سفارش ماهنامه «فیلم امروز» برای چاپ در پرونده «سکانس افتتاحیه؛ فیلم ها چگونه آغاز می شوند؟» نوشته شد که در شماره هفدهم این نشریه در مرداد سال ۱۴۰۱ به چاپ رسید.

۱. هامون
بعید میدانم تماشاگری به تماشای هامون بنشیند و آن کابوس آغازین غریب و هولناک را از یاد ببرد. مهرجویی همچون فلینی و توانست کابوسها و رویاها و آرزوهای خودش را برای همه ما و چندین نسل ابدی کند. در میانههای آن فضا و تصاویر مشوشکننده، لحظهای که همه شخصیتها خودشان را روی پرده سینما برافراشته شده روی آن تپه میدیدند، گویی این ما بودیم که با تماشای روز و روزگار و مصائب و بنبستها و پریشان حالی حمید هامون به نظاره خویشتن مشغول شدیم.

۲. مسافران
بیایید تصور کنیم در ابتدای مسافران آنها خودشان را به ما معرفی نمیکردند آنوقت چه میشد؟ چراشروع این فیلم آنقدر کلیدی است که نمیشود فیلم را بدون آن تصور کرد؟ بیضایی مسافرانش را با یک آینه آغاز کرد و با همان آینه به پایان برد.در پس نمای معروف آینه (که هم تکهای از آسمان را در خود دارد و در لحظه گذارا در مقابل ما تماشاگران قرار میگیرد) و آن جملهی شوکآورمهتاب معارفی (هما روستا) که «ما به تهران نمی رسیم، ما همگی می میریم!»، و در دل تعقیب و گریز آن دختر روستایی و نمای عبوری از آن دو کشاورز که یکیشان در حال دویدن دارد گویی با فریاد، خطری را هشدار میدهد و دیگری با معصومیتی ملموس دارد با تکان دادن دست مسافران داخل خودرو را بدرقه میکند، تصاویر مهرداد فخیمی و موسیقی بابک بیات به اراده و با هدایت بیضایی حس و تجربهای از هول و اضطراب را برای تماشاگر رقم میزنند. دیگر همه خوب به خاطر داریم در درون این اضطراب جاری شده در تمامی لحظات ابتدایی فیلم، شخصیتها با شکستن دیوار چهارم و با شیوهای وامگرفته شده از دنیای نمایش و تعزیه رو به ما خودشان را معرفی میکنند، و بدین سان در زمانی کوتاه صمیمیت و الفتی بین ما و آنها شکل میگیرد. حال ما همسفر کسانی شدهایم که قرار است شاهد مرگشان باشیم۔ مسافرانی که مرگشان را نمیبینیم اما خبر کشتهشدنشان یکسره تمام جهان فیلم را متاثر از خود میکند. بیضایی ما را در انتظار مرگ و واقعهای محنتبار و گویی گریزناپذیر و تقدیر شده سرگردان و پریشان میکند اما در انتها فیلمش به نمایش معجزهای روی میآورد که این روزها و همیشه محتاج آنیم.

۳. سرب
به نمایندگی از تمامی فصلهای درگیر کننده آغازین فیلمهای مسعود کیمیایی وقتی حسابی برای ایجاد لحظهای در فیلمش از جان و دل و عقل و قلب مایه میگذاشت. در کنار تصاویر آن مورچهها در کنار یک جنازه، تراشیدن موهای مونس (فریماه فرجامی) و خشونت کلامی و رفتاری دندانپزشک شوم (جلال مقدم)، در پایان این بخش همراهی موسیقی گیتی پاشایی ( با نیم نگاهی به موسیقی پدرخوانده نینو روستا) روی تصاویر دانیال هیشه مفلوک (امین تارخ) در دل آن جمعیت زیاد (که معلوم است کیمیایی برای چینش و هدایتشان حسابی وسواس به خرج داده) بدجوری بغض برانگیز (و در این سالها دریغ انگیز) است.

۴. عروسی خوبان
میشد در این اینجا از خرقعادت مخملباف در شروع هنرپیشه یا طنازی او در ابتدای ناصرالدین شاه آکتور سینما هم گفت ولی شروع عروسی خوبان چیزی از مصائب جنگ در آن سالها نشان میداد که کمتر کسی حاضر به بیانش بود (و هنوز هم کسی اینگونه صریح و زمخت و بیملاحظه تصویر آسیبهای روحی دلاوران را به تصویر نکشیده است). راستش نمیدانم دقیقا چند نفر از آن آدمهای ترومازده و پریشان حال آن شروع رعبآو عروس خوبان در در این سالهای چه نقشی در تحولات سیاسی اجتماعی و فرهنگی ایران پیدا کردهاند، چند نفرشان شهید شدهاند یا خاموش به تماشای اوضاع درهم برهم زمانه نشستند. با اینحال آن جمله کلیدی رزمنده آسیب دیده از موج انفجار که «ما تو موقعیت بدی گرفتار شدیم، فرشته بفرستید فرشته بفرستید» همچنان و تا اطلاع ثانوی زبان گویای حال ماست.
۵. کیمیا
با مقدمهای به مراتب کوتاهتر از نجات سرباز رایان و کمی بازیگوشی (نوشتن نام فیلم روی کاست نگاتیو فیلمبرداری و سرپا کردن دستگاه ضبط صدای فیلم) یک راست و بیدرنگ تماشاگر را پرتاب میکند به دل التهاب و فاجعه جنگ و یقه او را دو دستی می.چسبد. موفقیت این تجربه به قدری برای کارگردان وجدآور و تحسین برانگیز بود که باز آنرا در دو فیلم دیگرش- سرزمین خورشید و دوئل– با ابعادی مهیبتر تکرار کرد.
انتخاب ویژه:هزاردستان
ترکیب بسمالله، سکوت، صدای نسیم صبحگاهی و نوازش آویزههای شمعدانی، کشیده شدن قلم روی کاغذ و خشابگذاری و شلیک گلوله با تصاویر خونگرفته روزنامه عصر جدید و شخصیتها در قابهای عکس با شیشههای شکسته و و موسیقی شوم و رازآلود مرتضی حنانه و بعد نمایان شدن تصویر بلبل هزاردستان اجرای شورآفرین و سمفونیک مرتضی نیداوود هم موجز بود، هم کنجکاوی برانگیز، هم دلربا، هم هراسآور، هم رازآلود، هم ایرانی، هم خلاقانه و هم راوی سرنوشت محتوم تمام اشخاص اصلی درون پیرنگ مجموعه. تا به اینجای کار هنوز بهترین عنوانبندی در سینما و تلویزیون ایران است.
و: هفت پرده، اژدها وارد میشود، شب قوزی، قیصر، کاغذ بیخط، شوکران، جدایی نادر از سیمین، کانیمانگا، روز فرشته، روبان قرمز، زیر درختان زیتون، نرگس، آدم برفی، دلشدگان،طلای سرخ، خوک، مصائب شیرین، سوتهدلان، ماهی و گربه، پرده آخر، کمکم کن و…
سینمای جهان

۱. روزی روزگاری در غرب
به نمایندگی از شروع تمامی آثار سرجو لئونه و فیلمهایی که با ترکیب قدرتمند و جادویی تصویر و صدا هنر سینما را در عیانترین و نابترین شکلش متبلور کردهاند. چیزی که در کنار نمایش سبعویت جاری در تک تک نماها نظیرگیر است شوخ طبعی همیشگی لئونه در توصیف این جهان است، همان بازیگوشی و شوخطبعیی که در معرفی و تشخص بخشیدن به سه تیرانداز مزدور از طریق رابطهشان طبیعت پیرامونشان با برجستهشدن صدای وزوز یک مگس یا چک چک قطرات آب صورت میگیرد و تا حذف آسان و برقاسای و آنی این سه بزنیهادر در مواجه با هارمونیکا در انتهای این فصل ( و البته لحظات دیگری از فیلم) امتداد مییابد.

۲. دارودستههای نیویورکی
به نمایندگی از فصلهای آغازین تمامی آثار مارتین اسکورسیزی و فیلمهایی که صلابت کارگردانی و هنر تدوین را به رخ میکشند و تماشاگر را به تحسین توانمندی و چیرهدستی مولف و خالق نهایی اثر وا میدارند.

۳. شبکه اجتماعی
به نمایندگی از تمام فیلمهایی که تنها و تنها با اجرا و نمایش درخشان یک گفتوگو تمام هوش و حواس و توجه تماشاگر را درگیر لحظه به لحظه خود میکنند؛ و جایی که کارگردان و فیلمنامه نویس به دیگری قدر و منزلت میبخشند.

۴. غلاف تمام فلزی
به نمایندگی از شروعهای طوفانی، میخکوبکننده و رعبآور استنلی کوبریک و البته آثاری که هنرپیشهها یک تنه شما را مقهور و مرعوب خودشان میکنند و به یگانه عنصر هوشربای صحنه بدل میشوند.

۵. ویلونزن روی بام
به نمایندگی از تمام موزیکال های موفق تاریخ سینما که با موسیقی و رقصنگاری/ کُرِئوگرافی شور و انرژی فزاینده و شوقآور و جاودانهای میآفرینند و به یاد دکتر حمیدرضا صدر که این فیلم را دوست داشت.

انتخاب ویژه: همچون یک عاشق
به نمایندگی از تمامی آثاری که در همان لحظه نخست پیشفرضهای تماشاگر را در هم میریزند. عباس کیارستمی عشق را محصول سو تفاهم میدانست. و خب همین شد که در سکانس ابتدایی فیلم از دور و با فاصله خیره ماندهایم به یک رستوران/ کافه و با اینکه شاهد و شنونده گفتوگوی اشخاص درون قاب هستیم دقیقا نمیدانیم چه کسی دارد با چه فردی صحت میکند. کیارستمی مثل تاتی (در وقت بازیگوشی و …) و دیگران خوب میدانست چگونه جهان سرشار از سوتعبیر پیرامون را با بازیگوشی و مطایبه برای تماشاگر از نو مصور و مدام بر این تلقی (شاید ناهمخوان با حقیقت) و البته خاصیت گمراهکننده تصویر/ سینما تاکید کند.
و: آنی هال، کائوس، بران، بلید رانر، یک مرد جدی، سالی دیگر، عصر جدید، رویای آریزونا، آبی، شیرشاه، مربع، اسلحه آخته ۳/۱ ۳۳، مخمل آبی، زندگی شگفتانگیز آملی پولن، ارتش سایهها، قصههای عامهپسند، سال گذشته در مارین باد، لئون، ماموریت ناممکن، پنهان، کری، خون به پا خواهد شد، این گروه خشن، ادوارد دست قیچی، جاذبه، میل مبهم هوس، ممنتو، همدردی با بانوی انتقام، آخرین تانگو در پاریس، نگاه خیره اولیس، آندری روبلف و….