من، امروز، دیروز: روز جشن
تقدیم به دوستی که آن روزها بیشتر از قبل دوستش داشتمحس لحظات پایانی فیلم «نه» (پابلو لارین) حس مطبوع، شوقانگیز اما بغضآوری است همانجایی...
من، امروز، دیروز: کابوسهایش
چگونه میشود «کوئن»وار یک روز زندگیات را که پراز هیچی است و در روز والنتاین هم رخ میدهد در چشم بقیه بکنی و نتیجه فلسفی...
من، امروز، دیروز: خوابهایش
بالاخره یک جا طاقتش طاق شد و رابطه را قطع کرد. رابطهای که وجود نداشت البته. خیلی پیشترها میانمان شکرآب شده بود. هرچه من...
من، امروز، دیروز: کارلوس فوئنتس
برای همه آنها که در خواب از دستشان دادم.«کارلوس فوئنتس» یکی از محبوبترین نویسندگان زندگیام و شاید هم محبوبترینشان دو روز است که از...
من، امروز، دیروز: پدر
پدرم چندان دلخوشی از بریتانیا و هوایش ندارد. بیش از ده سال اینجا زندگی کرد و مدام دلش میخواست برگردد به ایران. لندن را...
من، امروز، دیروز: یک روز خاص!
ساعت زنگ میخورد. از خواب بلند میشوی. نمازت را میخوانی. دوباره میخوابی. خواب نمیبینی. میخواهی زودتر بیدار شوی ولی نمیتوانی. باید بلند شوی. باید...
من، امروز، دیروز: صبح بهخیر!
انگاری گیج و منگ شدهام. با افکار مغشوش از خواب بلند میشوم. ساعت زنگ میخورد. زنگ را خفه میکنم. ولش کن امروز هم نماز نمیخوانم....
من، امروز، دیروز: مادر
مادرم همیشه نگران چیزی است. مادرم همیشه نگران ما بود. مادرم همیشه غمگین ماست. بچگیها و بعدترش، همان زمان که خیر سرم نوجوان و...