اشاره: متن زیر ترجمه‌ای بود از  گفت و گو‌ی روزنامه «گاردین» با «نیکلاس روگ» که در تاریخ ۲۶ آبان سال ۱۳۸۳ در روزنامه «شرق» در ستون «ده فرمان» با عنوان «آخرین کتابى که پدرم خواند» به چاپ رسید.

نیکلاس روگ در ۱۵ آگوست سال ۱۹۲۸ در لندن به دنیا آمد. در زمان جنگ جهانى دوم و در حین خدمت وارد عرصه فیلمسازى شد. در ابتدا جزء افراد دون پایه صنعت سینما بود و وظایفى همچون پادوها را به عهده داشت. با این وجود به تدریج در میان عوامل فیلمسازى جا باز کرد. به عنوان متصدى دوربین در اینجا و آنجا مشغول به کار شد. پس از مدتى در فیلم «لورنس عربستان» دستیار دوم «دیوید لین» فعالیت‌هایش را در سینما پى گرفت.

او از سال ۱۹۵۹ تا به امروز مدیریت فیلمبردارى ۲۱ فیلم را به عهده داشته است که از آن میان مى‌توان به «فارنهایت ۴۵۱» (فرانسوا تروفو) «دور از اجتماع خشمگین» (جان شله‌زینگر) و «نقاب مرگ سرخ» (راجر کورمن) اشاره کرد. او اولین فیلمش را در سال ۱۹۷۵ با نام «اجراى نقش» به همراه «دانلد کامل»  کارگردانى کرد. بعد از آن تا به امروز با فیلم‌هاى «دوره گردى» (۱۹۷۱)، «حالا نگاه نکن» (۱۹۷۳)، «مردى که بر زمین افتاد» (۱۹۷۶) «بدون موقع شناسى» (۱۹۸۰)، «جداافتاده» (۱۹۸۶)، «جادوگران» (۱۹۸۹)، «بهشت سرد» (۱۹۹۱)، «دل تاریکى» (۱۹۹۴)، «دو مرگ» (۱۹۹۵)، «هتل پارادایز» (۱۹۹۵) «سامسون و دلیله» (۱۹۹۶) و «آواى کلودشفر» (۲۰۰۰) در سینما حضور فعال داشته است. آخرین فیلم او «آرینا» نام دارد که گویا قرار است در سال ۲۰۰۵ به نمایش درآید. لئونارد مالتین ویژگى آثار او را داستان‌هاى منسجم و جذابیت‌هاى بصری ومایه هاى […] مى‌داند. نکته جالب اینکه نیکلاس ‌روگ همواره براى نمایش عمومى فیلم‌هایش به خاطر فضاى خاص آنها با پخش کننده‌ها مشکل داشته است.

چه چیزى باعث خوشحالى بى‌حد و حصر یا خشنودى تمام عیار‌تان مى‌شود؟

اینکه جایى باشم و کسى نتواند مرا پیدا کند.

بزرگترین ترس شما چیست؟

زمان و افسوس خوردن.

در حال حاضر چه کسى را بیش از بقیه قبول دارید و تحسینش مى‌کنید؟

پسرانم ژوسلین، نیکلاس، لوسین، شالتو، استاتن و ماکسیمیلیان. چون که همه آنها توانایى‌هاى متفاوتى دارند و هر کدامشان در رشته خاصى خبره هستند و همین باعث مى‌شود آنها را ستایش کنم. همیشه در حسرت این بودم که چرا نمى توانم همه این توانمندى ها را در خودم جمع کنم.

در چه چیزى بیش از حد افراط مى کنید؟

وقتى که به اطرافم نگاه مى‌کنم تازه مى فهمم منظور سقراط از گفتن این جمله چه بوده است. «من چقدر این دنیا را نمى خواهم؟»

آیا به تک همسرى اعتقاد دارید؟

نه.

کتاب مورد علاقه‌تان کدام است؟

آخرین کتابى که پدرم خواند. او یکى از همان کتاب‌خوان‌هاى حرفه‌اى بود و یک کتابخانه فوق‌العاده داشت. یک بعد‌ازظهر او بیمار بود و من در کنار تختش نشسته بودم. او مشغول کتاب خواندن بود. وقتى آخرین صفحه کتاب را هم خواند به من نگاه کرد، لبخندى زد و گفت: «این آخرین کتابى بود که خواندم، نیک.» چشم‌هایش را بست به خواب فرو رفت و دیگر هیچ وقت بیدار نشد.

بدترین عادت شما چیست؟

خوردن مواد غذایى تاریخ مصرف‌گذشته.

فکر مى‌کنید به چه دلیل از دنیا بروید؟

یک چیز غیرقابل انتظار شخصى‌ترین و خصوصى‌ترین مسئله زندگى‌ام، یک بچه.

چه چیز یا چه کسى بزرگترین عشق زندگی‌تان بوده است؟

بگذار جواب این سئوال پیش خودم محفوظ باشد.

تا به حال شده بگویید «دوستت دارم» ولى منظور‌تان چیز دیگرى بوده باشد؟

نه.

آرمان یا شعار همیشگى زندگى‌تان چه مى‌توانست باشد؟

به پیش!

چه چیزى باعث مى‌شود در طول شب بیدار بمانید؟

خاطرات.

به زندگى پس از مرگ اعتقاد دارید؟

من آدم فضول و کنجکاوى‌ام، پس باید اعتقاد داشته باشم.

دوست دارید شما را با چه چیزى به یاد بیاورند؟

با یک بطرى مارتینى.

بزرگترین درسى که زندگى به شما آموخت؟

هیچ چیز تا ابد دوام نمى آورد.

دیدگاهتان را بنویسید

لطفاً دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید

18 + پانزده =